به کوی دل فرورفتم زمانی
همیجستم ز حال دل نشانی
که تا چون است احوال دل من
که از وی در فغان دیدم جهانی
ز گفتار حکیمان بازجستم
به هر وادی و شهری داستانی
همه از دست دل فریاد کردند
فتادم زین حدیث اندر گمانی
ز عقل خود سفر کردم سوی دل
ندیدم هیچ خالی زو مکانی
میان عارف و معروف این دل
همیگردد به سان ترجمانی
خداوندان دل دانند دل چیست
چه داند قدر دل هر بیروانی
ز درگاه خدا یابی دل و بس
نیابی از فلانی و فلانی
نیابی دل جز از جبار عالم
شهید هر نشان و بینشانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این بیتها از جستجوی حال دل و نشانههای آن سخن میگوید. او به حکمتهای مختلف مراجعه میکند تا به فهمی از دل برسد، اما درمییابد که دل همیشه در حال فریاد و دلتنگی است. شاعر از عقل خود جدا میشود و وارد دنیای دل میشود و میفهمد که دل در میان عارفان و معروفان همچون یک ترجمهکننده عمل میکند. او به این نتیجه میرسد که تنها خداوند میتواند دل را بشناسد و قدر آن را بداند، و جز از او، دل را نمیتوان از دیگران یافت.
هوش مصنوعی: مدتی به کوی دل رفتم و در جستجوی علامتی از حال و حالت دل بودم.
هوش مصنوعی: احوال دل من چگونه است که به خاطر او، جهانی از فغان و ناله را تجربه کردهام.
هوش مصنوعی: من در جستجوی گفتار حکیمان، به هر دشت و شهری سرزدهام و داستانهایی را شنیدهام.
هوش مصنوعی: همه از درد دل خود ناله کردند و من به خاطر این موضوع در افکار و تردیدهای خود فرو رفتم.
هوش مصنوعی: من از فکر و اندیشهام براهی به سوی دل رفتم و در هیچ جایی ندیدم که دل خالی از عشق و احساس باشد.
هوش مصنوعی: دل انسان در چرخش و جستجوی میان عشق و معرفت است، همچون یک مترجم که مفاهیم را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: آگاهان و کسانی که به عمق احساسات آشنا هستند، میدانند دل چیست و ارزش آن را درک میکنند، اما افراد بیخبر و بیاحساس هیچ درکی از ارزش دل ندارند.
هوش مصنوعی: از درگاه خدا میتوانی دل و آرامش را بیابی و تنها از او کمک بخواهی، نه از دیگران و نه از فلانی و فلانی.
هوش مصنوعی: جز با عشق و محبت الهی، دل را نمیتوان یافت؛ چرا که هر چیزی بر اثر قدرت و عظمت خداوند شکل میگیرد و از وجود او نشأت میگیرد، حتی اگر ظاهرش نموداری از عدم باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.