گنجور

 
مولانا

مثال باز رنجورم زمین بر، من ز بیماری

نه با اهل زمین جنسم، نه امکان است طیاری

چو دست شاه یاد آید، فتد آتش به جان من

نه پر دارم که بگریزم، نه بالم می‌کند یاری

الا ای باز مسکین، تو میان جغدها چونی؟

نفاقی کردیی گر عشق رو بستی به ستاری

ولیکن عشق کی پنهان شود با شعله سینه

خصوصا از دو دیده سیل همچون چشمه جاری

بس استت عزت و دوران ز ذوق عشق پرلذت

کجا پیدا شود با عشق یا تلخی و یا خواری

اگر چه تو نداری هیچ مانند الف، عشقت

به صدر حرف‌ها دارد چرا؟ زان رو که آن داری

حلاوت‌های جاویدان درون جان عشاق است

ز بهر چشم زخم است این نفیر و این همه زاری

تن عاشق چو رنجوران فتاده زار بر خاکی

نیابد گرد ایشان را به معنی مه به سیاری

مُغفّل وار پنداری تو عاشق را، ولیکن او

به هر دم پرده می‌سوزد ز آتش‌های هشیاری

لباس خویش می‌درد، قبای جسم می‌سوزد

که تا وقت کنار دوست باشد از همه عاری

به غیر دوست هر چش هست طراران همی‌دزدند

به معنی کرده او زین فعل بر طرار طراری

که تا خلوت کند ز ایشان کند مشغول ایشان را

بگیرد خانه تجرید و خلوت را به عیاری

ندانی سِر این را تو که علم و عقل تو پرده است

برون غار و تو شادان که خود در عین آن غاری

بدرد زهره جانت اگر ناگاه بینی تو

که از اصحاب کهف دل چگونه دور و اغیاری

ز یک حرفی ز رمز دل نبردی بوی اندر عمر

اگر چه حافظ اهلی و استادی تو ای قاری

چه دورت داشتند ایشان که قطب کارها گشتی

و از این اشغال بی‌کاران نداری تاب بی‌کاری

تو را دم دم همی‌آرند کاری نو به هر لحظه

که تا نبود فراغت هیچ بر قانون مکاری

گهی سودای استادی گهی شهوت درافتادی

گهی پشت سپه باشی گهی دربند سالاری

دمار و ویل بر جانت اگر مخدوم شمس الدین

ز تبریزت نفرماید زکات جان خود یاری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

امیرا! تو به هر خوبی و نیکویی سزاواری

ازیرا خوب کرداری چنان چون خوب دیداری

توان گفتن ترا کاندر جهان فردی و بی یاری

به دانایی و بینایی و بیداری و هشیاری

حدیث ملک و کار عالم و شغل جهانداری

[...]

قطران تبریزی

ز بوی باد آزاری ز نقش ابر نیسانی

نه پندارم که با بستان بهشت عدن یاد آری

شده کافور مینائی براغ از صنع یزدانی

شده دینار مرجانی بباغ از فعل داداری

گل و شمشاد دیداری ترنج و نار پنهانی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
انوری

زهی کلک تو اندر چشم دولت کحل بیداری

به عونش کرده مدتها جهانداران جهانداری

مجیر دولت و دنیا و اندر دیدهٔ دولت

ز رای تست بینایی ز بخت تست بیداری

جهان مهر و کینت وجه ساز نعمت و محنت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مجیرالدین بیلقانی

جهان از برف پر کافور قیصوریست پنداری

بیاور باده روشن که شد روی هوا تاری

نه به زین موسمی باشد ز بهر عیش و میخواری

نه سلطان ارسلان دارد نظیری در جهانداری

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مجیرالدین بیلقانی
عطار

تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری

که شمع از بی سری یابد کلاه از نور جباری

سر یک موی سر مفراز و سر در باز و سر بر نه

اگر پیش سر اندازان سزای تن، سری داری

چو بار آمد سر یحیی سرش بر تیرگی ماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه