گنجور

 
مولانا

پیشتر آ پیشتر ای بوالوفا

از من و ما بگذر و زوتر بیا

پیشتر آ درگذر از ما و من

پیشتر آ تا نه تو باشی نه ما

کبر و تکبر بگذار و بگیر

در عوض کبر چنین کبریا

گفت الست و تو بگفتی بلی

شکر بلی چیست کشیدن بلا

سر بلی چیست که یعنی منم

حلقه زن درگه فقر و فنا

هم برو از جا و هم از جا مرو

جا ز کجا حضرت بی‌جا کجا

پاک شو از خویش و همه خاک شو

تا که ز خاک تو بروید گیا

ور چو گیا خشک شوی خوش بسوز

تا که ز سوز تو فروزد ضیا

ور شوی از سوز چو خاکستری

باشد خاکستر تو کیمیا

بنگر در غیب چه سان کیمیاست

کو ز کف خاک بسازد تو را

از کف دریا بنگارد زمین

دود سیه را بنگارد سما

لقمه نان را مدد جان کند

باد نفس را دهد این علم‌ها

پیش چنین کار و کیا جان بده

فقر به جان داند جود و سخا

جان پر از علت او را دهی

جان بستانی خوش و بی‌منتها

بس کنم این گفتن و خامش کنم

در خمشی به سخن جان فزا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۵۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

هین که منم بر در در برگشا

بستن در نیست نشان رضا

در دل هر ذره تو را درگهیست

تا نگشایی بود آن در خفا

فالق اصباحی و رب الفلق

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا

از برِ یار آمده‌ای، مرحبا!

قافلهٔ شب چه شنیدی ز صبح؟

مرغِ سلیمان چه خبر از سبا؟

بر سرِ خشم است هنوز آن حریف؟

[...]

کمال خجندی

گر بهدادیان موظف ز فقر

می نرسد دست تو چون پارسا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه