گنجور

 
مولانا

پیشتر آ پیشتر ای بوالوفا

از من و ما بگذر و زوتر بیا

پیشتر آ درگذر از ما و من

پیشتر آ تا نه تو باشی نه ما

کبر و تکبر بگذار و بگیر

در عوض کبر چنین کبریا

گفت الست و تو بگفتی بلی

شکر بلی چیست کشیدن بلا

سر بلی چیست که یعنی منم

حلقه زن درگه فقر و فنا

هم برو از جا و هم از جا مرو

جا ز کجا حضرت بی‌جا کجا

پاک شو از خویش و همه خاک شو

تا که ز خاک تو بروید گیا

ور چو گیا خشک شوی خوش بسوز

تا که ز سوز تو فروزد ضیا

ور شوی از سوز چو خاکستری

باشد خاکستر تو کیمیا

بنگر در غیب چه سان کیمیاست

کو ز کف خاک بسازد تو را

از کف دریا بنگارد زمین

دود سیه را بنگارد سما

لقمه نان را مدد جان کند

باد نفس را دهد این علم‌ها

پیش چنین کار و کیا جان بده

فقر به جان داند جود و سخا

جان پر از علت او را دهی

جان بستانی خوش و بی‌منتها

بس کنم این گفتن و خامش کنم

در خمشی به سخن جان فزا