گنجور

 
مولانا

هر بشری که صاف شد در دو جهان ورا دلی

دید غرض که فقر بد بانگ الست را بلی

عالم خاک همچو تل فقر چو گنج زیر او

شادی کودکان بود بازی و لاغ بر تلی

چشم هر آنک بسته شد تابش حرص خسته شد

و آنک ز گنج رسته شد گشت گران و کاهلی

گنج جمال همچو مه جانش بدیده گفته خه

بر ره او هزار شه آه شگرف حاصلی

وصف لبش بگفتمی چهره جان شکفتمی

راه بیان برفتمی لیک کجاست واصلی

جان بجهان و هم بجه سر بمکش سرک بنه

گرچه درون هر دو ده نیست درون قابلی

ای تبریز مشتهر بند به شمس دین کمر

ز آنک مبارک است سر بر کف پای کاملی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قاآنی

سلیل خسرو عجم فرشته فر علیقلی

چراغ دودمان جم به بخردی و عاقلی

همال ابر در کرم مثال ببر در یلی

هلاک جان گستهم ز پهلوی و پر دلی

صفایی جندقی

کی خبرش ز حال من پای نرفته در گلی

لطمه ی موج غم بود رنج فزای هردلی

عیش کند چو آدمی رخت کشد به ساحلی

بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صفایی جندقی
جیحون یزدی

گاه سوار گشتنم نیست جهاز و محملی

وقت پیاده بردنم نیست بساط و محفلی

زین همه بدترآنکه نی وصل ترا وسایلی

«بار بیفکند شتر چون برسد بمنزلی

غروی اصفهانی

ملک قبول کی شود جز که نصیب مقبلی

لایق عشق و عاشقی برگ گلست و بلبلی

بار غم ترا چو من کس نکند بمحملی

بار بیفکند شتر چون برسد بمنزلی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه