جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری
برف تو بفسراندت گر تو تنور آذری
آنک نجوشد او به خود جوش تو را تبه کند
و آنک ندارد آذری ناید از او برادری
فربهیش به دست جو غره مشو به پشم او
آن سر و سبلتش مبین جان وی است لاغری
گر خوشی است این نوا برجه و گرم پیش آ
سر تو چنین چنین مکن مشنو سست و سرسری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به فردی توصیه میکند که از بار مسائل و مشکلات (نماد برف) بر دوش خود نراهد. او میگوید که این سنگینی میتواند او را نابود کند و اگر شرایط مساعدی برای او وجود نداشته باشد، به دشواریهایی بیشتری دچار خواهد شد. همچنین، شاعر هشدار میدهد که نباید با ظاهر چیزها فریب خورد، زیرا ممکن است آنچه ظاهراً خوب به نظر میرسد، در واقع نشانی از ضعف و لاغری باشد. در نهایت، او از خواننده میخواهد که به شادی و خوشیهای زندگی بی توجه نباشد و در مواجهه با مشکلات، دلسرد نشود.
هوش مصنوعی: برف را بر خود جمع نکن، زیرا اگر این کار را کنی، نَفَس تو، یعنی خودت، برف را از بین میبرد. اگر تو مانند تنور داغی باشی، برف زود ذوب میشود.
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند با تلاش خود به موفقیت برسد، در نهایت تو را نیز به ورطه نابودی میکشاند. و اگر کسی هیچ گونه پشتیبانی و منابعی ندارد، هیچ یاری و برادری از او نمیتوان انتظار داشت.
هوش مصنوعی: به ظاهر این فرد به خاطر موهای پشمالوش فربه و پرپشت به نظر میرسد، اما نباید فریب ظاهر او را بخوری. واقعیت این است که جان او لاغر و نحیف است و آنچه میبینی فقط یک پوشش ظاهری است.
هوش مصنوعی: اگر این موسیقی خوشایند است، به جلو بیا و با شور و شوق شرکت کن. اما گوشسست و بیتوجه نباش و به سادگی از کنارش نگذرجان.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خاک شدم در تو را آب رخم چرا بری
داشتمت به خون دل خون دلم چرا خوری
از سر غیرت هوا چشم ز خلق دوختم
پردهٔ روی تو شدم پردهٔ من چرا دری
وصل تو را به جان و دل میخرم و نمیدهی
[...]
هر طربی که در جهان گشت ندیم کهتری
میبرمد از او دلم چون دل تو ز مقذری
هر هنری و هر رهی کان برسد به ابلهی
نیست به پیش همتم زو طربی و مفخری
گر شکر است عسکری چون برسد به هر دهن
[...]
دانمت آستین چرا پیش جمال میبری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری
آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم
[...]
ای نفس سپیده دم جان دهمت بخدمتی
گر بجناب حضرت آصف عهد بگذری
بحر سحائب کرم کان مواهب نعم
مهر سپر مهتری اختر برج سروری
خواجه عماد ملک و دین آنکه بکلک درفشان
[...]
پیش که شاه اختران، تیغ کشد به لشکری؛
خیز مگر به برق می، برقع صبح بردری
پیش که صبح از طرب، خنده کند به زیر لب؛
خیز که در وداع شب، جام به گریه آوری
پیش که پرتو افگند، مهر به دشت خاوران؛
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.