گنجور

 
خواجوی کرمانی

زهی جمال تو خورشید مشرق دیده

بتنگی دهنت هیچ دیده ی نادیده

سواد خطّ تو دیباچه صحیفه ی دل

هلال ابروی تو طاق منظر دیده

مه جبین تو بر آفتاب طعنه زده

گل عذار تو بر برگ لاله خندیده

ز شور زلف تو در شب نمی توانم خفت

ز دست فکر پریشان و خواب شوریده

اگر بهیچ نگیری مرا نیرزم هیچ

وگر پسند تو گردم شوم پسندیده

تو خامه ی دو زبان بین که حال درد فراق

چگونه شرح دهد با زبان ببریده

چو من که دید زبان بسته ئی و گاه خطاب

سخنوری زنی کلک بر تراشیده

گهی که وصف سر زلف دلکشت گویم

شود زبان من دلشکسته پیچیده

از آن سیاه شد آنزلف مشکبار که هست

بچین فتاده و بر آفتاب گردیده

بدیده ی تو که اندم که زیر خاک شوم

شوم نظاره گر دیده ی تو دزدیده

چو شد غلام تو خواجو قبول خویشش خوان

که ملک دل بتو دادست و عشق بخریده

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
ظهیر فاریابی

زهی نظیر تو چشم زمانه نادیده

سیاستت به سزا گوش چرخ مالیده

خرد که بر دوجهان نافذست فرمانش

در آستان تو جز بندگی نورزیده

ستارگان که ز آفاق بر سر آمده اند

[...]

سعدالدین وراوینی

وزیر عالم عادل ربیب دولت و دین

ایا بطوع فلک طاعت تو ورزیده

هر آنچه بسته ضمیر تو، عقل نگشوده

هر آنچه دوخته رای تو، چرخ ندریده

زبس که درشب‌شبهت‌فکنده‌پرتو‌صدق

[...]

مولانا

تو دیده گشته و ما را بکرده نادیده

بدیده گریه ما را بدین بخندیده

بخند جان و جهان چون مقام خنده تو راست

بکن که هر چه کنی هست بس پسندیده

ز درد و حسرت تو جان لاله‌ها سیه است

[...]

ابن یمین

میار فخر باستاد و شیخ و جد و پدر

که بوده علم و عملشان همه پسندیده

قراضه ئی بتو گرزان رسید بیرون آر

و گرنه جمله جهان گنج گیر پوشیده

صامت بروجردی

جواب داد به زینب که ای ستمدیده

کسی ندیده چنین ظلم بلکه نشنیده

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه