گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

آمد مه و لشکر ستاره

خورشید گریخت یک سواره

آن مه که ز روز و شب برون است

کو چشم که تا کند نظاره

چشمی که مناره را نبیند

چون بیند مرغ بر مناره

ابر دل ما ز عشق این مه

گه گردد جمع و گاه پاره

چون عشق تو زاد حرص تو مرد

بی‌کار شوی هزارکاره

چون آخر کار لعل گردد

بی‌کار نبوده‌ست خاره

گر بر سر کوی عشق بینی

سرهای بریده بر قناره

مگریز درآ تمام بنگر

زنده شده گشتگان دوباره

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۳۵۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سوزنی سمرقندی

هان ای کل تا زدم مزن لاف

ای تو بره ریش . . . غراره

در سبلت و ریش خویش بنگر

هست از در عبرت و نظاره

جولاهه کار مانده گوئی

[...]

عطار

چون کشته شدم هزار باره

بر من به چه می‌کشی کناره

از کشتن کشته‌ای چه خیزد

کشته که کشد هزار باره

حاجت نبود به تیغ کشتن

[...]

مولانا

ماییم قدیم عشق باره

باقی دگران همه نظاره

نظارگیان ملول گشتند

ماند این دم گرم شعله خواره

چون چرخ حریف آفتابیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه