گنجور

 
مولانا

برفت یار من و یادگار ماند مرا

رخ معصفر و چشم پرآب و وااسفا

دو دیده باشد پرنم چو در ویست مقیم

فرات و کوثر آب حیات جان افزا

چرا رخم نکند زرگری چو متصلست

به گنج بی‌حد و کان جمال و حسن و بها

چراست وااسفاگوی زانک یعقوبست

ز یوسف کش مه روی خویش گشته جدا

ز ناز اگر برود تا ستاره بار شوم

رسد چو می‌زندش آفتاب طال بقا

اگر چیم ز چراگاه جان برون کردست

کجاست زهره و یارا که گویمش که چرا

الست عشق رسید و هر آن که گفت بلی

گواه گفت بلی هست صد هزار بلا

بلا درست و بلادر تو را کند زیرک

خصوص در یتیمی که هست از آن دریا

منم کبوتر او گر براندم سر نی

کجا پرم نپرم جز که گرد بام و سرا

منم ز سایه او آفتاب عالمگیر

که سلطنت رسد آن را که یافت ظل هما

بس است دعوت دعوت بهل دعا می‌گو

مسیح رفت به چارم سما به پر دعا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

به جمله خواهم یک ماهه بوسه از تو، بتا

به کیچ کیچ نخواهم که فام من توزی

عنصری

دل مرا عجب آید همی ز کار هوا

که مشک‌بوی سلب شد ز مشک‌بوی صبا

ز رنگ و بوی همی دانم و ندانم از آنک

چنین هوا ز صبا گشت یا صبا ز هوا

درخت اگر عَلَم پرنیان گشاد رواست

[...]

قطران تبریزی

بتی بروی چو لاله شکفته بر دیبا

تنم اسیر بلا کرد و دل اسیر هوا

دلم بصحبت او همچو پشت او شده راست

تنم ز فرقت او همچو زلف اوست دو تا

بدست دارد تیر و بغمزه دارد تیر

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شب آمد و غم من گشت یک دو تا فردا

چگونه ده صد خواهد شد این عنا و بلا

چرا خورم غم فردا وزآن چه اندیشم

که نیست یک شب جان مرا امید بقا

چو شمع زارم و سوزان و هر شبی گویم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

ایا ستارهٔ خوبان خَلُّخ و یغما

به دلبری دل ما را همی زنی یغما

چو تو نگار دل افروز نیست ‌در خَلُّخ

چو تو سوار سرافراز نیست در یغما

غنوده همچو دل تنگ ماست دیدهٔ تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه