لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
مولانا

شب که جهان است پر از لولیان

زهره زند پرده شنگولیان

بیند مریخ که بزم است و عیش

خنجر و شمشیر کند در میان

ماه فشاند پر خود چون خروس

پیش و پسش اختر چون ماکیان

دیده غماز بدوزد فلک

تا که گواهی ندهد بر کیان

خفته گروهی و گروهی به صید

تا کی کند سود و کی دارد زیان

پنج و شش است امشب مهره قمار

سست میفکن لب چون ناشیان

جام بقا گیر و بهل جام خواب

پرده بود خواب و حجاب عیان

ساقی باقی است خوش و عاشقان

خاک سیه بر سر این باقیان

زهر از آن دست کریمش بنوش

تا که شوی مهتر حلواییان

عشق چو مغز است جهان همچو پوست

عشق چو حلوا و جهان چون تیان

حلق من از لذت حلوا بسوخت

تا نکنم حلیه حلوا بیان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۱۰۴ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم