گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من

غمگسار و همنشین و مونس شب‌های من

ای شنیده وقت و بی‌وقت از وجودم ناله‌ها

ای فکنده آتشی در جملهٔ اجزای من

در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی

جفت گردد بانگ کُه با نعره و هیهای من

ای ز هر نقشی تو پاک و ای ز جان‌ها پاک‌تر

صورتت نی لیک مغناطیس صورت‌های من

چون ز بی‌ذوقی دل من طالب کاری بود

بسته باشم گرچه باشد دلگشا صحرای من

بی تو باشد جیش و عیش و باغ و راغ و نقل و عقل

هر یکی رنج دماغ و کنده‌ای بر پای من

تا ز خود افزون گریزم در خودم محبوس‌تر

تا گشایم بند از پا بسته بینم پای من

ناگهان در ناامیدی یا شبی یا بامداد

گویی‌ام اینک برآ بر طارم بالای من

آن زمان از شکر و حلوا چنان گردم که من

گم کنم کاین خود منم یا شکر و حلوای من

امشب از شب‌های تنهایی است رحمی کن بیا

تا بخوانم بر تو امشب دفتر سودای من

همچو نای‌انبان در این شب من از آن خالی شدم

تا خوش و صافی برآید ناله‌ها و وای من

زین سپس انبان بادم نیستم انبان نان

زان کازاین ناله است روشن این دل بینای من

درد و رنجوری ما را داروی غیر تو نیست

ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من