با آن که میرسانی، آن بادهٔ بقا را
بی تو نمیگوارد، این جام باده ما را
مطرب قدح رها کن، زین گونه نالهها کن
جانا یکی بها کن، آن جنس بیبها را
آن عشق سلسلت را، وان آفت دلت را
آن چاه بابلت را، وان کان سحرها را
بازآر بار دیگر، تا کار ما شود زر
از سر بگیر از سر، آن عادت وفا را
دیو شقا سرشته، از لطف تو فرشته
طغرای تو نبشته، مر مُلکت صفا را
در نورت ای گزیده، ای بر فلک رسیده
من دم به دم بدیده، انوار مصطفا را
چون بسته گشت راهی، شد حاصلِ من آهی
شد کوه همچو کاهی، از عشق کهربا را
از شمس دین چون مه، تبریز هست آگه
بشنو دعا و گه گه، آمین کن این دعا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و longing شاعر به معشوق اشاره دارد. شاعر از معشوق خود میخواهد که بازگردد و او را از غم و یأس نجات دهد. او اشاره به زیبایی معشوق و تأثیری که بر زندگیاش گذاشته دارد. در این شعر، شاعر از نغمهها و آوازهایی که به خاطر دوری معشوق میسراید سخن میگوید و همچنین به عشق و رابطه عمیق آنها اشاره میکند. در نهایت، او از معشوق درخواست دعا و برکات میکند.
با وجود این که اکسیر زندگانی را به من رساندی، نوشیدن آن بدون حضور تو لذتی ندارد
هوش مصنوعی: ای مطرب، دست از شرابنوشی بردار و به خاطر دل ما ناله نکن. عزیزم، یک بار برای همیشه، به چیزی که ارزشی ندارد بها نده.
هوش مصنوعی: عشقی که تو را به هم پیوسته است و آن درد و آزار قلبت، نیز چاه بابل که تو را در خود فرو برده و سحر و جادوهایی که در آنجا وجود دارد.
هوش مصنوعی: بار دیگر برگرد و به ما کمک کن تا کارهایمان به سرانجام برسد. از ابتدا، آن عادت وفاداریات را از سر بگیر و دوباره شروع کن.
هوش مصنوعی: دیو شقا در کار است، اما لطف تو به آن فرشتهای مانند طغرا یا نشان تو که زیبایی و صفای کشور را توصیف میکند.
هوش مصنوعی: ای نور من، تو که بر بالای آسمانها رفتهای، من هر لحظه و هر دم، نورهای الهی را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی راهی برای من بسته شد، به جای آنکه به چیزی بزرگ تبدیل شوم، تنها حسرت و آهی عمیق به دست آوردم. عشق، آنقدر قوی است که میتواند چیزهای بزرگ را کوچک کند.
هوش مصنوعی: شمس دین، مانند ماه در شهر تبریز میدرخشد. بیندیش و نیکو دعا کن، و در فرصتهای مناسب بگو "آمین" برای آن دعا.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
[...]
با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را
گفتن ادب نباشد پیمانشکن نگارا
هستند پادشاهان پیش درت گدایان
بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را
از چشم من نهانی ای آب زندگانی
[...]
دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا
تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا
زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد
شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را
گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید
[...]
آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا
یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را
غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی
تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را
جولان کند سمندش چون سم او ببوسم
[...]
پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا
گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس
من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا
روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.