مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۶

تا به جان مست عشق آن یارم

سردهٔ باده‌های انوارم

هر دمی گر نه جان نو دهدم

ای دل از جان خویش بیزارم

گرد آن مه چو چرخ می‌گردم

پس دگر چیست در زمین کارم

بر سر کارگاه خوبی بود

سوزنش کرده‌ست چون تارم

سوزنم چنگ شد از او در تار

تا به آواز زیر می‌زارم

تا من این کارگاه عالم را

کو حجاب حقست بردارم

تا بسوزم حجاب غفلت و خواب

ز آتش چشم‌های بیدارم

تا بیابم ز شمس تبریزی

صحّت این ضمیر بیمارم