گنجور

 
مولانا

نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم

به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم

چه کمی درآید آخر به شرابخانه تو؟

اگر از شراب وصلت ببَری ز سر خُمارم

چو نیَم سزای شادی، ز خودم مدار بی‌غم

که در این میان همیشه غم توست غمگسارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۶۲۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ابوسعید ابوالخیر

نظری فگن به حالم که ز دست رفت کارم

به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم

تو چو صاحب عطایی طلب منست از تو

چو تو غالبی بهر کس به تو خویش می‌سپارم

عطار

نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم

به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم

منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت

همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم

اگر به دستگیری بپذیری اینت منت

[...]

مولانا

خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم

سر مست گفته باشد من از این خبر ندارم

شب و روز می بکوشم که برهنه را بپوشم

نه چنان دکان فروشم که دکان نو برآرم

علمی به دست مستی دو هزار مست با وی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
اوحدی

به دکان می‌فروشان گروست هر چه دارم

همه خنب‌ها تهی گشت و هنوز در خمارم

ز گریزپایی من چو خبر به خانه آمد

نتوان به خانه رفتن، که ز خواجه شرم دارم

ز جهانیان برآمد خبرم به می‌پرستی

[...]

کمال خجندی

قدحی بیار ساقی که ز تویه شرمسارم

سر آن ندارم اکنون که به زهد سر در آرم

من از آن میی که خوردم ز ازل به باد لعلت

بدو چشم نیم مستت که هنوز در خمارم

نروم به طعن دشمن ز درت به هیچ پانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه