سودا زده فراق یارم
بازیچه دست روزگارم
ناچیده گلی ز گلبن وصل
صد گونه نهاده هجر خارم
بی آنکه شراب وصل خوردم
از شربت هجر در خمارم
اندیشه دل نمی گذارد
یک لحظه مرا که دم برآرم
ای دل سره می کنی چنین کن
مگذار مرا که سر بخارم
نتوانم گفت کز غم دل
ایام چگونه می گذارم
از بهر خدای را نگوئی
ای دل که ز دست تو چه دارم؟
یکباره سیاه گشت روزم
یکباره تباه گشت کارم!
این جامه صبر چند پوشم؟
وین تخم امید چند کارم؟
کارم همه انتظار و صبر است
من کشته صبر و انتظارم
دل دارم و رفت دلنوازم
غم دارم و نیست غمگسارم
عید آمد و شد جدا ز من یار
عیدم چه بود چو نیست یارم
ای آنکه ز بیم خشم نامت
گفتن به زبان همی نیارم
با این همه کز پی تو گریم
حقا که هنوز شرمسارم
هر شب ز فراق تو نگارا
رخساره به خون همی نگارم
راز دل من اگر نه تو
آگاه ز ناله های زارم
جز نقش خیال تو نجویم
بر هر چه دو دیده برگمارم
دریاب ز بهر روز فردا
امروز مرا که سخت زارم
مگذار مرا به قهر زیراک
بنواخت به لطف شهریارم
خاقان بزرگ شاه شروان
کز دولت او امیدوارم
بوالهیجا فخر دین منوچهر
کز خدمت اوست افتخارم
شاهی که فلک عدوش را گفت
می باش که با تو کار دارم
گفت آیت فتح رایتش را
کای از همه عالم اختیارم
گوید فلکش که خنجر توست
آن شعله که من ورا شرارم
چون هست به شکل نعل اسبت
گشتست هلال گوشوارم
از دولت توست عز و نازم
وز خدمت توست کار و بارم
خصم تو ز عجز خویش گوید
شاها بپذیر زینهارم
ای تیغ زنی که گفت گردون
با دشمن توست گیر و دارم
آنی تو که مملکت تو را گفت
از تو مکناد کردگارم
ای آن که به ملک مستقیمی
بنگر سخنان مستعارم
عید آمد و نوبهار خرم
ای مدح تو عید و نوبهارم
تو دل به طرب سپار تا من
در گفتن مدح جان سپارم
می نوش تو تا به دست خاطر
در پای تو در نظم بارم
ز اول که سخن به نظم کردم
کم بود به شاعری عارم
زآموزش و وز قبولت امسال
بنگر که چه بر سخن سوارم
هر سال ز فر دولت تو
در گفتن مدح به ز پارم
شیریست سخن که دایم او را
خواهم که به نام خود درآرم
گر دل دهدم قبول این شعر
این شیر سخن شود شکارم
تا چرخ بدل کند که تا حشر
بر خلق زمانه کامکارم
چندان برباش تا بگوید
کز بعد من اوست یادگارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر غم و درد فراق یار را به تصویر میکشد و احساسات عمیق خود را نسبت به جدایی و انتظار بیان میکند. او از عذاب هجر و بیقراری سخن میگوید و به دل خود میگوید که نباید او را به قهر رها کند. شاعر در این حال، امید به بازگشت یار و خوشیهای آینده را در دل دارد، اما در عین حال از مشکلات و غمهای حال خود نیز میگوید. او همچنین به قدرت و بزرگی شاه شروان اشاره میکند و او را منبع امید و افتخار میداند. در نهایت، poet از خواننده میخواهد تا به شعر او توجه کند و آن را به یادگار بگذارد.
هوش مصنوعی: فراق یارم برایم مانند دیوانگی است و من در دست روزگار همچون یک وسیلهای برای بازی هستم.
هوش مصنوعی: من با وجود اینکه از زیباییهای وصال و عشق بی نصیب ماندهام، به خاطر دوری و جدایی، درد و رنج بسیاری را تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: بدون آنکه شراب وصال معشوق را نوشیده باشم، از نوشیدنی جدایی در حال مستی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: خود فکری که در ذهنم دارم به قدری مرا مشغول کرده است که حتی نتوانم یک لحظه آرامش پیدا کنم و نفس بکشم.
هوش مصنوعی: ای دل، اگر میخواهی کار درست را انجام دهی، این کار را بکن و نگذار شرایط به گونهای پیش برود که دلم آشفته و ناراحت شود.
هوش مصنوعی: نمیتوانم بیان کنم که از غم دل، روزها را چگونه سپری میکنم.
هوش مصنوعی: ای دل، چرا برای خداوند چیزی نمیگویی که از تو چه خواستهام یا چه امیدی از تو دارم؟
هوش مصنوعی: یکلحظه تمام روزم تیره و تار شد و ناگهان کارهایم خراب شد!
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر باید صبر کنم و چه مدت باید به امیدی که دارم بپردازم؟
هوش مصنوعی: من تمام فعالیتهایم انتظار و صبر است و در واقع به خاطر همین صبر و انتظار، دلم میسوزد.
هوش مصنوعی: من دلی دارم و کسی را دارم که به دل من آرامش بخشد، اما با این حال، غم و اندوهی را احساس میکنم و کسی نیست که این غم را از من بزداید.
هوش مصنوعی: عید فرا رسید و محبوب من از من دور شده است. چه فایدهای دارد جشن و شادی، زمانی که یارم در کنارم نیست؟
هوش مصنوعی: ای کسی که از ترس خشم تو، نمیتوانم حتی نامت را به زبان بیاورم.
هوش مصنوعی: با تمام عشقی که به تو دارم و به خاطر تو اشک میریزم، واقعاً هنوز احساس شرمندگی میکنم.
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر دوری تو، ای محبوب، صورت خود را به اشک میآغشم.
هوش مصنوعی: اگر تو از درد و نالههای دلbroken من خبر نداری، پس چه کسی از آن باخبر است؟
هوش مصنوعی: جز تصویر خیال تو را نمیجویم و بر هر چیزی که نگاهم را بیندازم، فقط تو را میبینم.
هوش مصنوعی: لطفاً امروز مرا دریاب تا روزی که فردا میرسد. من در حال حاضر خیلی دردمند و نیازمندم.
هوش مصنوعی: مرا به خاطر خشم خود نرنجان، زیرا که با مهربانی خود از من حمایت کردهای.
هوش مصنوعی: شاه شروان، حاکم بزرگ و قدرتمند است که من از حکومت و ریاست او امید و دلگرمی دارم.
هوش مصنوعی: بوالهیجا، که به عنوان افتخار دین منوچهر شناخته میشود، باعث افتخار من است که به او خدمت کردهام.
هوش مصنوعی: پادشاهی که آسمان به او گفت: بمان که من با تو کار دارم.
هوش مصنوعی: گفتند که نشانه پیروزی پرچم او است، ای کسی که از تمامی جهان مرا انتخاب کردهای.
هوش مصنوعی: فلک میگوید که آن شعلهای که من را بهغضب واداشته، در واقع خنجر توست.
هوش مصنوعی: گوشوارهام به شکل هلال درآمده، مانند نعل اسب.
هوش مصنوعی: عزت و زیبایی من به خاطر توست و فعالیتها و کارهای من به دلیل خدمتی است که به تو میکنم.
هوش مصنوعی: دشمن تو به خاطر ناتوانی خود میگوید، ای پادشاه، لطفاً از من درگذشت کن.
هوش مصنوعی: ای کسی که با دشمن خود به جنگ میپردازی، بدان که سرنوشت تو نیز با کیفرها و سختیها در ارتباط است.
هوش مصنوعی: تو که مملکتت را به کسی نمیسپاری، خداوند را شکر کن که این نعمت را به تو داده است.
هوش مصنوعی: ای کسی که به آسمان و آفرینش به روشی مستقیم و روشن مینگری، به حرفها و استعارههای من دقت کن.
هوش مصنوعی: سال نو و بهار خوشی فرارسیده است، ای ستایش تو، من هم به مانند عید و بهار شاداب و خوشحال هستم.
هوش مصنوعی: به دل خود شادی و سرور بده تا من در وصف تو جانم را فدای عشق و ثنا کنم.
هوش مصنوعی: نوشیدن می را ادامه بده تا به یاد تو در نظم و شعر، نامت را جاودانه کنم.
هوش مصنوعی: از زمانی که شروع به نظم و شعر سرودن کردم، همیشه احساس میکردم به اندازه کافی در این هنر ماهر نیستم و شرم داشتم.
هوش مصنوعی: به یادگیری و پذیرش تو امسال توجه کن که چقدر خوب بر سخن مسلط شدهام.
هوش مصنوعی: هر سال به خاطر وجود تو و نعمتهایی که به من عطا کردهای، با کمال اشتیاق و افتخار از تو سخن میگویم و تو را مدح و ستایش میکنم.
هوش مصنوعی: سخنی مانند شیر است که همواره به آن نیاز دارم تا با نام خودم آن را وارد کنم.
هوش مصنوعی: اگر قلبم را به این شعر بسپارم، این کلام زیبا مرا به دام خود میکشد.
هوش مصنوعی: تا وقتی که دنیا بچرخد و تغییراتی را به وجود آورد، من در انتظار روز قیامت و خوشبختی برای مردم هستم.
هوش مصنوعی: به اندازهای زندگی کن که بعد از رفتنت، یاد و خاطرهات باقی بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بار خدای و کردگارم
من فضل تو را سپاس دارم
زیرا که به روزگار پیری
جز شکر تو نیست غمگسارم
جز گفتن شعر زهد و طاعت
[...]
از خواجه مظفر کریوه
امروز هزار شکر دارم
غافل نیم و یکان یکان من
بر خود شب و روز می شمارم
سر جمله آن به طبع و خاطر
[...]
الحق نه دروغ سخت زارم
تا فتنهٔ آن بت عیارم
من پار شراب وصل خوردم
امسال هنوز در خمارم
صاحب سر درد و رنج گشتم
[...]
زان دو لب چون عقیق یارم
از دیده همی عقیق بارم
کارست مرا عقیق باری
تا عشق عقیق اوست کارم
کردست سرشک من عقیقین
[...]
از هستی خود که یاد دارم
جز سایه نماند یادگارم
ور سایه ز من بریده گردد
هم نیست عجب ز روزگارم
چون یار ز من برید سایه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.