ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا
ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا
مشکل و شوریدهام چون زلف تو چون زلف تو
ای گشاد مشکلم بیا بیا بیا بیا
از ره منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم بیا بیا بیا بیا
درربودی از زمین یک مشت گل یک مشت گل
در میان آن گلم بیا بیا بیا بیا
تا ز نیکی وز بدی من واقفم من واقفم
از جمالت غافلم بیا بیا بیا بیا
تا نسوزد عقل من در عشق تو در عشق تو
غافلم نی عاقلم باری بیا رویی نما
شه صلاح الدین که تو هم حاضری هم غایبی
ای عجوبه و اصلم بیا بیا بیا بیا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، شاعر به عشق و وابستگی عمیق خود به معشوق اشاره میکند. او از معشوق خواسته تا به سوی او بیاید و مشکلات و دردهایش را برطرف کند. شاعر همچنین به زیبایی معشوق و تاثیر او بر زندگیاش اشاره دارد و به طوری احساس میکند که وجود او راه نجات است. در کل، مضمون شعر حول عشق، اشتیاق و نیاز به وصال میچرخد.
هوش مصنوعی: ای آرزوهای دل من، بیایید، بیایید، بیایید! ای هدف و خواستهام، بیایید، بیایید، بیایید!
هوش مصنوعی: من دچار مشکل و گیجی هستم، مانند موهای پریشان تو. ای کسی که مشکلاتم را میتوانی حل کنی، بیا به نزد من.
هوش مصنوعی: از مسیر خانهام چیزی نگو، دیگر نگو، ای تو! تو را میطلبم، بیا، بیا، بیا.
هوش مصنوعی: از زمین یک دسته گل برداشتیم، حالا بیا و بیا تا با هم آن گلها را تماشا کنیم.
هوش مصنوعی: من از نیکی و بدی آگاه هستم، اما از زیبایی تو غافل هستم. پس بیا، بیا، بیا.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو به بیخبری میروم و فکر نمیکنم. بگذار با روی تو آرامش بگیرم تا عقل من در این عشق نسوزد.
هوش مصنوعی: ای عجب موجودی، ای اصل و اصل و نسب، بیا، بیا، بیا، که صلاحالدین، هم حاضر است و هم غایب!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم
ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم
گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری
[...]
پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا
پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا
پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو
کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا
پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو
[...]
تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی
تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی
[...]
شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا
طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن
[...]
ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا
در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا
از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت
شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا
پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.