گنجور

 
مولانا

سفر کردم به هر شهری دویدم

به لطف و حسن تو کس را ندیدم

ز هجران و غریبی بازگشتم

دگرباره بدین دولت رسیدم

از باغ روی تو تا دور گشتم

نه گل دیدم نه یک میوه بچیدم

به بدبختی چو دور افتادم از تو

ز هر بدبخت صد زحمت کشیدم

چه گویم مرده بودم بی‌تو مطلق

خدا از نو دگربار آفریدم

عجب گویی منم روی تو دیده

منم گویی که آوازت شنیدم

بهل تا دست و پایت را ببوسم

بده عیدانه کامروز است عیدم

تو را ای یوسف مصر ارمغانی

چنین آیینه روشن خریدم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۵۰۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

ایا یاری که در تو ناپدیدم

تو را شکل عجب در خواب دیدم

چو خاتونان مصر از عشق یوسف

ترنج و دست بیخود می بریدم

کجا آن مه کجا آن چشم دوشین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

ز تو صد فتنه بر جان پیش دیدم

چنین باشد چو گفت دل شنیدم

گذر کردم به بازار جمالت

دلی بفروختم، جانی خریدم

جهانی کشته ای از من مکن ننگ

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه