گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

الا ای رو ترش کرده که تا نبود مرا مدخل

نبشته گرد روی خود صلا نعم الادام الخل

دو سه گام ار ز حرص و کین به حلم آیی عسل جوشی

که عالم‌ها کنی شیرین نمی‌آیی زهی کاهل

غلط دیدم غلط گفتم همیشه با غلط جفتم

که گر من دیدمی رویت نماندی چشم من احول

دلا خود را در آیینه چو کژ بینی هرآیینه

تو کژ باشی نه آیینه تو خود را راست کن اول

یکی می‌رفت در چاهی چو در چه دید او ماهی

مه از گردون ندا کردش من این سویم تو لاتعجل

مجو مه را در این پستی که نبود در عدم هستی

نروید نیشکر هرگز چو کارد آدمی حنظل

خوشی در نفی تست ای جان تو در اثبات می‌جویی

از آن جا جو که می‌آید نگردد مشکل این جا حل

تو آن بطی کز اشتابی ستاره جست در آبی

تو آنی کز برای پا همی‌زد او رگ اکحل

در این پایان در این ساران چو گم گشتند هشیاران

چه سازم من که من در ره چنان مستم که لاتسأل

خدایا دست مست خود بگیر ار نی در این مقصد

ز مستی آن کند با خود که در مستی کند منبل

گرم زیر و زبر کردی به خود نزدیکتر کردی

که صحت آید از دردی چو افشرده شود دنبل

ز بعد این می و مستی چو کار من تو کرده‌ستی

توکل کرده‌ام بر تو صلا ای کاهلان تنبل

توی ای شمس تبریزی نه زین مشرق نه زین مغرب

نه آن شمسی که هر باری کسوف آید شود مختل

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

نگارینا تو از نوری و دیگر نیکوان از گل

چو سنگ از گل شود پیدا چرا هستی تو سنگین‌دل‌؟

مرا حقی است بر چشمت نیارم جستن از چشمت

به چشم شوخ و باطل‌جوی‌، حق من مکن باطل

به زلفین کردیم بسته به مژگان کردیم خسته

[...]

مولانا

هر آن کو صبر کرد ای دل ز شهوت‌ها در این منزل

عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل

چو شخصی کو دو زن دارد یکی را دل شکن دارد

بدان دیگر وطن دارد که او خوشتر بدش در دل

تو گویی کاین بدین خوبی زهی صبر وی ایوبی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

گرم بازآمدی محبوبِ سیم‌اندامِ سنگین‌دل

گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گِل

ایا باد سحرگاهی! گر این شب روز می‌خواهی

از آن خورشید خرگاهی، برافکن دامن محمل

گر او سرپنجه بگشاید که عاشق می‌کُشم شاید

[...]

کمال خجندی

مرا سرگشته میدارد خیال زهد بی حاصل

بیا ساقی و مگذارم درین اندیشه باطل

مرا ناصح به عقل و دین فریبد هر زمان باز آ

کسی کو عشق می ورزد به دینها کی شود مایل

ملامت گوی بی حاصل که درد ما نمیداند

[...]

نسیمی

خرامان میرود دلبر به بستان وقت گل گل گل

به رخ گل گل به لب مل مل به قد چون سرو سنبل بل

سمن داری تو در بر بر به شوخی راست چون عرعر

دلت چون سنگ مرمر مر زبانت راست چون بلبل

به سنگینی چو که که که، به چستی باد صرصر صر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه