گنجور

 
مولانا

من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا

سوی کوه طور رفتم حبذا لی حبذا

دیدم آن جا پادشاهی خسروی جان پروری

دلربایی جان فزایی بس لطیف و خوش لقا

کوه طور و دشت و صحرا از فروغ نور او

چون بهشت جاودانی گشته از فر و ضیا

ساقیان سیمبر را جام زرین‌ها به کف

رویشان چون ماه تابان پیش آن سلطان ما

روی‌های زعفران را از جمالش تاب‌ها

چشم‌های محرمان را از غبارش توتیا

از نوای عشق او آن جا زمین در جوش بود

وز هوای وصل او در چرخ دایم شد سما

در فنا چون بنگرید آن شاه شاهان یک نظر

پای همت را فنا بنهاد بر فرق بقا

مطرب آن جا پرده‌ها بر هم زند خود نور او

کی گذارد در دو عالم پرده‌ای را در هوا

جمع گشته سایه الطاف با خورشید فضل

جمع اضداد از کمال عشق او گشته روا

چون نقاب از روی او باد صبا اندرربود

محو گشت آن جا خیال جمله شان و شد هبا

لیک اندر محو هستیشان یکی صد گشته بود

هست محو و محو هست آن جا بدید آمد مرا

تا بدیدم از ورای آن جهان جان صفت

ذره‌ها اندر هوایش از وفا و از صفا

بس خجل گشتم ز رویش آن زمان تا لاجرم

هر زمان زنار می‌ببریدم از جور و جفا

گفتم ای مه توبه کردم توبه‌ها را رد مکن

گفت بس راهست پیشت تا ببینی توبه را

صادق آمد گفت او وز ماه دور افتاده‌ام

چون حجاج گمشده اندر مغیلان فنا

نور آن مه چون سهیل و شهر تبریز آن یمن

این یکی رمزی بود از شاه ما صدرالعلا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۳۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عسجدی

عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم

ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا

از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم

گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا

کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری

[...]

ناصرخسرو

پادشا بر کام‌های دل که باشد؟ پارسا

پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا

پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو

کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا

پادشا گشت آرزو بر تو ز بی‌باکی تو

[...]

قطران تبریزی

تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا

در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا

تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی

تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا

من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شاعران بینوا خوانند شعر با نوا

وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا

طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته

عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا

اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن

[...]

امیر معزی

ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا

در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا

از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت

شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا

پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه