گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

سری برآر که تا ما رویم بر سر عیش

دمی چو جان مجرد رویم در بر عیش

ز مرگ خویش شنیدم پیام عیش ابد

زهی خدا که کند مرگ را پیمبر عیش

به نام عیش بریدند ناف هستی ما

به روز عید بزادیم ما ز مادر عیش

بپرس عیش چه باشد برون شدن زین عیش

که عیش صورت چون حلقه ایست بر در عیش

درون پرده ز ارواح عیش صورت‌هاست

ز عکس ایشان این پرده شد مصور عیش

وجود چون زر خود را به عیش ده نه به غم

که خاک بر سر آن زر که نیست درخور عیش

بگویمت که چرا چرخ می‌زند گردون

کیش به چرخ درآورد تاب اختر عیش

بگویمت که چرا بحر موج در موجست

کیش به رقص درآورد نور گوهر عیش

بگویمت که چرا خاک حور و ولدان زاد

که داد بوی بهشتش نسیم عنبر عیش

بگویمت که چرا باد حرف حرف شدست

که تا ورق ورق آیی سبک ز دفتر عیش

بگویمت که چرا شب تتق فروآویخت

که گرد کست و عروسی بگیرد جا در عیش

بگفتمی سر پنج و چهار و هفت ولیک

به یک دو لعب فرومانده‌ام به شش در عیش

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۲۸۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

صائب تبریزی

مخور چو لاله و گل، روی دست ساغر عیش

که در رکاب نسیم فناست دفتر عیش

ستاره سحری و چراغ صبحدم است

به چشم وقت شناسان فروغ اختر عیش

مده به عیش سبکسیر صحبت غم را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سعیدا

اگر به دست من افتد دوباره ساغر عیش

به هر دو دست زنم جام عیش بر سر عیش

به آه یأس و ندامت تمام خواهم سوخت

شبی که چرخ مرا افکند به بستر عیش

قماش عیش که نقشش بر آب می بینم

[...]