گنجور

 
مولانا

برای تو فدا کردیم جان‌ها

کشیده بهر تو زخم زبان‌ها

شنیده طعنه‌های همچو آتش

رسیده تیر کاری زان کمان‌ها

اگر دل را برون آریم پیشت

ببخشایی بر آن پرخون نشان‌ها

اگر دشمن تو را از من بدی گفت

مها دشمن چه گوید جز چنان‌ها

بیا ای آفتاب جمله خوبان

که در لطف تو خندد لعل کان‌ها

که بی‌تو سود ما جمله زیانست

که گردد سود با بودت زیان‌ها

گمان او بسستش زهر قاتل

که در قند تو دارد بدگمان‌ها