گنجور

 
مولانا

ای خیالت در دل من هر سحور

می‌خرامد همچو مه یک پاره نور

نقش خوبت در میان جان ما

آتش و شور افکند وانگه چه شور

آتشی کردی و گویی صبر کن

من ندانم صبر کردن در تنور

یاد داری کآمدی تو دوش مست

ماه بودی یا پری یا جان حور

آن سخن‌هایی که گفتی چون شکر

وان اشارت‌ها که می‌کردی ز دور

دست بر لب می‌زدی یعنی که تو

از برای این دل من برمشور

دست بر لب می‌نهی یعنی که صبر

با لب لعلت کجا ماند صبور

رو به بالا می‌کنی یعنی خدا

چشم بد را از جمالم دار دور

ای تو پاک از نقش‌ها وز روی تو

هر زمانی یوسفی اندر صدور

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۱۰۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

آن شنیدستی که در اَقْصایِ غُور

بارْسالاری بیفتاد از ستور

گفت: «چشمِ تنگِ دنیادوست را

یا قناعت پُر کند یا خاکِ گور»

حکیم نزاری

یافتم شهری مکان عیش و سور

بلکه فردوسی پر از غِلمان و حور

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
شاه نعمت‌الله ولی

این عجب بنگر که عینی در ظهور

می نماید این همه اعیان چو نور

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه