بخش ۱۱۳ - خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن مغضوب علیه را و از پادشاه درخواستن و پادشاه شفاعت او قبول کردن و رنجیدن ندیم از این شفیع کی چرا شفاعت کردی
پادشاهی بر ندیمی خشم کرد
خواست تا از وی برآرد دود و گرد
کرد شه شمشیر بیرون از غلاف
تا زند بر وی جزای آن خلاف
هیچ کس را زهره نه تا دم زند
یا شفیعی بر شفاعت بر تند
جز عمادالملک نامی در خواص
در شفاعت مصطفیوارانه خاص
بر جهید و زود در سجده فتاد
در زمان شه تیغ قهر از کف نهاد
گفت اگر دیوست من بخشیدمش
ور بلیسی کرد من پوشیدمش
چونک آمد پای تو اندر میان
راضیم گر کرد مجرم صد زیان
صد هزاران خشم را تانم شکست
که ترا آن فضل و آن مقدار هست
لابهات را هیچ نتوانم شکست
زآنک لابهٔ تو یقین لابهٔ منست
گر زمین و آسمان بر هم زدی
ز انتقام این مرد بیرون نامدی
ور شدی ذره به ذره لابهگر
او نبردی این زمان از تیغ سر
بر تو میننهیم منت ای کریم
لیک شرح عزت تست ای ندیم
این نکردی تو که من کردم یقین
ای صفاتت در صفات ما دفین
تو درین مستعملی نی عاملی
زانک محمول منی نی حاملی
ما رمیت اذ رمیت گشتهای
خویشتن در موج چون کف هشتهای
لا شدی پهلوی الا خانهگیر
این عجب که هم اسیری هم امیر
آنچ دادی تو ندای شاه داد
اوست بس الله اعلم بالرشاد
وآن ندیم رسته از زخم و بلا
زین شفیع آزرد و برگشت از ولا
دوستی ببرید زان مخلص تمام
رو به حایط کرد تا نارد سلام
زین شفیع خویشتن بیگانه شد
زین تعجب خلق در افسانه شد
که نه مجنونست یاری چون برید
از کسی که جان او را وا خرید
وا خریدش آن دم از گردن زدن
خاک نعل پاش بایستی شدن
بازگونه رفت و بیزاری گرفت
با چنین دلدار کینداری گرفت
پس ملامت کرد او را مصلحی
کین جفا چون میکنی با ناصحی
جان تو بخرید آن دلدار خاص
آن دم از گردن زدن کردت خلاص
گر بدی کردی نبایستی رمید
خاصه نیکی کرد آن یار حمید
گفت بهر شاه مبذولست جان
او چرا آید شفیع اندر میان
لی معالله وقت بود آن دم مرا
لا یسع فیه نبی مجتبی
من نخواهم رحمتی جز زخم شاه
من نخواهم غیر آن شه را پناه
غیر شه را بهر آن لا کردهام
که به سوی شه تولا کردهام
گر ببرد او به قهر خود سرم
شاه بخشد شصت جان دیگرم
کار من سربازی و بیخویشی است
کار شاهنشاه من سربخشی است
فخر آن سر که کف شاهش برد
ننگ آن سر کو به غیری سر برد
شب که شاه از قهر در قیرش کشید
ننگ دارد از هزاران روز عید
خود طواف آنک او شهبین بود
فوق قهر و لطف و کفر و دین بود
زان نیامد یک عبارت در جهان
که نهانست و نهانست و نهان
زانک این اسما و الفاظ حمید
از گلابهٔ آدمی آمد پدید
علم الاسما بد آدم را امام
لیک نه اندر لباس عین و لام
چون نهاد از آب و گل بر سر کلاه
گشت آن اسمای جانی روسیاه
که نقاب حرف و دم در خود کشید
تا شود بر آب و گل معنی پدید
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در داستان، پادشاه از ندیم خود خشمگین میشود و تصمیم میگیرد تا او را مجازات کند. همه از ترس سکوت میکنند، اما عمادالملک، یکی از خواص، به شفاعت ندیم برمیخیزد و در مقابل پادشاه زانو میزند. او به پادشاه میگوید که اگر ندیم گناهی کرده باشد، او را بخشد، زیرا او دارای فضائل و کراماتی است.
عمادالملک در دفاع از ندیم، به پادشاه میگوید که اگرچه او مجرم است، ولی میتواند به خاطر فضل و شخصیتش، مورد بخشش قرار گیرد. او به نوعی نشان میدهد که محبت و شفاعت او از روی یقین و نه از روی ترس است. در نهایت، احساسات و تعجب دیگران نسبت به این شفاعت و رابطه خاصی که بین پادشاه و ندیم وجود دارد، به شکلی عمیقتر بررسی میشود.
گفتگو به مسائل عمیقتری درباره نسبت خداوند و بندگانش میرسد و نشان میدهد که چگونه رابطۀ عطف و شفقت میتواند در برابر قهر و انتقام قدرتمندتر باشد. دیالوگها در عین حال به فلسفههای عمیقتر زندگی و اهمیت عشق و وفاداری نیز پرداخته و به قدر و منزلت واقعی انسانها اشاره میکند.
هوش مصنوعی: پادشاهی برندی به شدت عصبانی شد و خواست تا از او نشانهای از خشم و ناراحتی ببیند.
هوش مصنوعی: پادشاه شمشیرش را از غلاف بیرون آورد تا به خاطر خلافی که انجام داده، مجازاتش کند.
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازهای جرأت و قدرت ندارد که در لحظههای حساس به کسی کمک کند یا از او حمایت کند.
هوش مصنوعی: تنها شخصی به نام عمادالملک در میان افراد خاص وجود دارد که در شفاعت مانند پیامبر اکرم (ص) عمل میکند.
هوش مصنوعی: او به سرعت بلند شد و به سجده افتاد، در حالی که در زمان سلطنت شاه، تیغ انتقام را از دست خود رها کرد.
هوش مصنوعی: گفت اگر دیو است، من او را بخشیدم، و اگر کارش به شیطنت میکشد، من او را پنهان میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی تو وارد راه میشوی، من راضیام حتی اگر هزار ضرر به من برسد.
هوش مصنوعی: من میتوانم خشمهای زیادی را فرونشانت کنم، زیرا تو دارای آن عطا و مقام ارزشمندی هستی.
هوش مصنوعی: نمیتوانم فریاد تو را بشکنم، زیرا صدای تو به وضوح نشاندهندهٔ نالهٔ من است.
هوش مصنوعی: اگر زمین و آسمان را به هم بریزی، باز هم از انتقام این مرد خلاص نمیشوی.
هوش مصنوعی: اگر هر ذرهای از وجود تو به او وابسته باشد، در این لحظه تکان نخور، چون تیغ سر تو را تهدید میکند.
هوش مصنوعی: ما به خاطر بزرگواریات بر تو منت میگذاریم، اما این تویی که با عزت و کرامت خودت، ما را مورد لطف و محبت قرار میدهی.
هوش مصنوعی: تو آن کار را نکردی که من انجام دادم، البته یقین دارم که صفات تو در صفات ما پنهان است.
هوش مصنوعی: تو در اینجا به کار نمیروی و هیچ تأثیری نداری، زیرا من تنها یک بار هستم که بر دوش میکشم و تو خود را نمیتوانی به دوش بکشی.
هوش مصنوعی: هرگاه تو تیر میزنی، در واقع خود را در میان امواجی شبیه به کف دریا مییابی.
هوش مصنوعی: تو به هیچ جا تعلق نداری جز خانهای که در آن زندانی شدهای. جالب اینجاست که هم اسیر هستی و هم صاحب اختیار.
هوش مصنوعی: هر چه تو به دیگران میگویی و میکوشی که آن را به گوششان برسانی، در اصل، پیام و فرمان خداوند است و تنها او است که به هدایت واقعی آگاهتر است.
هوش مصنوعی: دوست ما که از زخمها و مصیبتها رهایی یافته، به دلیل درد و رنجی که تحمل کرده، دیگر از جایی که در آن قرار دارد، ناامید و برمیگردد.
هوش مصنوعی: دوستی از آن کسی که با تمام وجودش در خدمت دوستان است دوری گزید و به مکانی رفت که نتوانند به او سلام دهند.
هوش مصنوعی: به خاطر شفاعت و واسطهگری خود، او از دیگران جدا شد و این باعث شد که خلق به خاطر شگفتی در داستانها بمانند.
هوش مصنوعی: هیچ یاری مانند مجنون نیست که از کسی که جانش را به خاطر او فدا کرده، دوری کند.
هوش مصنوعی: آن لحظه که او را از زمین بلند کردند، باید از زیر پایش خاک گِل نعل را کنار میزدند.
هوش مصنوعی: پرنده دوباره پرواز کرد و از این دلبر دلزده شد، زیرا که این معشوق به او لطمهای زده بود.
هوش مصنوعی: پس مصلحی او را سرزنش کرد که چرا با ناصحی اینگونه بدرفتاری میکنی.
هوش مصنوعی: عشق تو جان مرا به دست آورد و آن محبوب خاص در لحظهای که زندگیام را تهدید میکرد، نجاتم داد.
هوش مصنوعی: اگر بدی کردهای، نباید فرار کنی؛ مخصوصاً وقتی که به کسی نیکی کردهای، مانند یار خوب و محترم.
هوش مصنوعی: گفتند برای شاه، جان او فدای اوست، پس چرا نیاز به شفیع و واسطه در میان هست؟
هوش مصنوعی: در آن لحظه خاص، من در کنار خدا بودم و هیچ نبی برگزیدهای نمیتوانست در چنین زمانی جای مرا پر کند.
هوش مصنوعی: من از هیچ رحمی جز درد عشق شاه استفاده نمیکنم و به غیر از او از هیچ کس دیگری پناه نمیجویم.
هوش مصنوعی: من به خاطر هدفی که دارم، از دیگران دوری کردهام و تمام تمرکزم بر روی محبت و ارتباط با شاه (یا کسی که برایم مهم است) است.
هوش مصنوعی: اگر او به خشم خود سرم را بزند، شاه به من شصت جان دیگر میدهد.
هوش مصنوعی: من یک سرباز هستم و خودم را نمیشناسم، اما کار فرمانروای من بخشیدن و نیکوکاری است.
هوش مصنوعی: افتخار از آن کسی است که در برابر شاه، دستش را بالا برده و این ننگ از آن کسی است که سرش را به زیر کسی دیگر میبرد و به او احترام میگذارد.
هوش مصنوعی: شب زمانی که شاه از روی خشم در تاریکی کشیده شد، از هزاران روز جشن و عید شرمنده است.
هوش مصنوعی: او خود در حال دور زدن و گشت و گذار است، زیرا که آن دیدارکنندهای بزرگتر از هر قدرت، محبت، کفر و دین است.
هوش مصنوعی: هیچ جملهای در جهان وجود ندارد که به صورت واضح بیان شده باشد، زیرا حقیقتها عمیق و پنهان هستند.
هوش مصنوعی: این اسامی و کلماتی که خوب و ستوده هستند، از طبیعیترین و پاکترین وجود انسانی به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: دانش نامها، از آدم برتر است، اما او در لباس الف و لام نیست.
هوش مصنوعی: زمانی که سر از آب و گل برکشید و به کلاهی رسید، آن نامهای زندگیبخش، به حقیقت، به سرنوشت شوم و تیرهای دچار شدند.
هوش مصنوعی: هر کس حرفی را مخفی کرده و در دل خود نگه داشته است، به امید این که از طریق آن بر زندگی و واقعیتهای مادی، معنای جدیدی بگشاید.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگرچه از یک لحاظ میتوان به نتیجهای منطقی رسید، اما از زوایای مختلف دیگر، هنوز نکات پنهان و پیچیدگیهایی وجود دارد که باید به آنها توجه کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.