عالم فاضل جناب میرمعصوم آنکه بود
رأی او روشنتر از مرأت بود از آفتاب
آنکه بودند اهل دانش از محیط علم او
گوهرافشان بر تهیدستان معنی چون سحاب
ناگه آورد آفتاب عمر او رو در غروب
وز غروبش تیره شد عالم بچشم شیخ و شاب
رفت از این محفل برون و از غم جانسوز او
شد چو شمع آتشفشان احباب را چشم پرآب
الغرض چون رفت ازین بستان سر او ز رحلتش
شد چو داغ لاله دل در سینه یاران کباب
کلک مشتاق از پی تاریخ فوتش زد رقم
سوی جنت شد ز دنیا سید عالیجناب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عالم فاضل جناب میرمعصوم است که دانش و رأی او بسیار روشن و درخشان بود. افرادی که در محیط علم او بودند، مانند گوهری بودند که به تهیدستان معنی میتابیدند. اما ناگاه عمر او به انتها رسید و در غروب زندگیاش، عالم به چشم دیگران تیره و دلگیر شد. پس از فوت او، دوستانش مانند شمعی که میسوزد و اشک میریزند، دچار غم شدند و دلهایشان مانند داغی در سینهشان میسوزد. یاد او باقی ماند و تاریخ فوتش ثبت شد و به بهشت رفت.
هوش مصنوعی: میرمعصوم، شخصیت عالم و فاضلی است که دیدگاههایش به روشنی و شفافیت نور خورشید میباشد. او در زمینه علم و دانش، بسیار برجسته و دارای بصیرت خاصی است.
هوش مصنوعی: کسانی که در علم و دانش مهارت دارند، از وجود او مانند باران بر ستمدیدگان دانش و معرفت میبارند و به آنها نیکی و ثروت معنوی میدهند.
هوش مصنوعی: ناگهان خورشید عمر او در غروب ظهور کرد و از آن زمان، جهان در نظر شیخ و جوان، تاریک شد.
هوش مصنوعی: او از این جمع بیرون رفت و با رفتنش، دل دوستانش مانند شمعی که در آتش میسوزد، پر از غم و اشک شد.
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، این بیت به از دست دادن کسی اشاره دارد که پس از رفتنش، در دل دوستانش همانند داغی سوزان و عمیق باقی مانده است. حسی از غم و یاد و اثر او در قلب یاران احساس میشود، مانند داغ لاله که ناراحتی و شعلهوری را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: دل مشتاق او به دنبال سرنوشتش نشانهای را به تصویر کشید که نشان از رفتنش به بهشت داشت و از این دنیا، سید نیکوخصال و بزرگوار را ترک کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
[...]
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب
گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب
عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز
مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر
[...]
مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست
تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب
قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد
روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب
تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب
[...]
سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب
آفت دلهاست و اندر دیدهام چون آفتاب
روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو
زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب
صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر
[...]
ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید
نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان
تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب
در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.