حیف از اسماعیل آن روشن دل صافی ضمیر
کامد او را سنگ بر مینای هستی ناگهان
با دلی چون شیشه ساعت پر از گرد ملال
بست بازرگانی عاقبت زین خاکدان
مرهم لطفی ندید از گیتی و با خویش برد
لالهسان داغی که بردش بر جگر زین گلستان
بود از این گلزار فانی تنگدل ناگه رسید
بر دماغ او شمیمی از بهشت جاودان
طایر روحش بهم زد بالی و پرواز کرد
رو بسوی گلشن فردوس از این تنگ آشیان
از دم سرد نسیم مرگ چون پاشیده شد
دفتر عمرش ز یکدیگر چو اوراق خزان
کلک مشتاق از پی تاریخ فوت او نوشت
باد الهی جای اسمعیل گلگشت چنان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره اسماعیل، شخصیت پاک و روشندل است که ناگهان و به طرز غمانگیزی از دنیا میرود. او با دلی شکسته و پر از ملال، در برابر مشکلات جهان بیدردسر شده و بدون توجه به مرحم یا نیکی از دنیای مادی، به سوی بهشت و آرامش ابدی پرواز میکند. مرگ او مانند نسیمی سرد احساس میشود و زندگیاش به تاریکی و ناامیدی شبیه است. روح او با شوق به سوی گلشن فردوس پرواز میکند و یاد و اثرش باقیمانده است.
هوش مصنوعی: حسرت به حال اسماعیل، آن انسان پاک و روشندل که ناگهان در زندگیاش با مشکلات و چالشهای سخت روبهرو شد.
هوش مصنوعی: دلش مانند شیشهای نازک و شکننده است، که پر از غم و اندوه و کدورت است. در نهایت، یک بازرگان از این دنیای خاکی و زودگذر، ناامید شده است.
هوش مصنوعی: در زندگی از کسی محبت و توجهی ندیدم و مانند لالهای که در گلزار میروید، داغی بر دل دارم که از غم و اندوه جانکاه است.
هوش مصنوعی: در این باغ فانی و دلگیر، ناگهان بویی از بهشت ابدی به مشامش رسید.
هوش مصنوعی: پرندهای که روحش را به پرواز درآورد، بالهایش را گشود و به سمت باغ بهشت پرواز کرد، از این مکان تنگ و محدود رها شد.
هوش مصنوعی: با وزش نسیم مرگ، زندگی او به پایان رسید و همچون برگهای پاییزی، روزهایش از هم جدا شدند و بر زمین افتادند.
هوش مصنوعی: دل عاشق در پی ثبت تاریخ مرگ او تلاش میکند، ای باد رحمت الهی! جایی که اسماعیل در آن گلستان است، همانطور که باید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان
بیروان تن پیکری پاکیزه چون بیتنْ روان
گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش
ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان
از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد
[...]
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
[...]
سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی
پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای
[...]
خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند
پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان
تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.