گنجور

 
مشتاق اصفهانی

هزار شکر که آمد بهار و رفت خزان

ز فیض مقدم گل شد جهان پیر جوان

ز پرده رخ به صفایی نمود ابر بهار

که هرگز آینه ناید برون ز آینه‌دان

دمید لاله و گل صدهزار رنگ ز خاک

شد آشکار زمین در دل آنچه داشت نهان

زمین به جوش طراوت که همچو گل بر شاخ

شکفته شد به سر تیر غنچهٔ پیکان

ز فیض ابر بهاری دمید سبزه ز خاک

بدان صفت که خط از سبزهٔ عذار بتان

به هر قدم ز دل خاک سبزه‌ای زد جوش

حیات‌بخش‌تر آبش ز چشمهٔ حیوان

چمن ز جوش صفا شد به آن صفت کامد

به دیده قطرهٔ شبنم چو گوهر غلتان

ز بس که موج طراوت از این چمن برخاست

فتاد آب فلک را به جوی کاهکشان

صفاپذیر چنان شد زمین ز صیقل ابر

که گشت آینه از حیرتش چو آب روان

چمن ز لاله و گل شد به آن صفت لبریز

که همچو غنچه فراهم نیامدش دامان

چنین که جلوهٔ موج هواست هستی‌بخش

درین بهار چو جام سبک ز رطل گران

رواج کار به جایی رسیده مستان را

که شیشه گر شکند محتسب دهد تاوان

بدان صفت که کند اقتضای باده‌کشی

درین بهار ز کیفیت هواداران

عجب نباشد اگر جام می‌شود در بزم

به رنگ ساغر خورشید خود به خود گردان

درین حدیقه که با صد زبان نمی‌آید

ز کس شمارهٔ آمد شدِ بهار و خزان

نیامدست بهاری بدین خوشی هرگز

کز او شکفته گل انتفاش پیر و جوان

اگر غلط نکنم این سروش عیش و نشاط

بود ز فیض جلوس شهنشه دوران

جناب شاه ملایک‌سپاه نادرشاه

خدیوِ جم‌عظمت خسروِ سکندر‌شان

شهی که پایهٔ قدر رفع دربانش

قدم گذاشته برتر از این بلند ایوان

شهی که کشتی نه چرخ را به هم شکند

چو آب تیغ جهانگیر او کند طوفان

شهی که ناخن مشکل‌گشای همت او

هزار عقدهٔ دشوار را کند آسان

شهی که گاه گهرپاشی حساب کرم

بر آب از کف جودش رود چه بحر و چه کان

شهی که هیبت او بانگ اگر زند بر کوه

به لرزه آید و گردن به سان آب روان

به تخت سلطنت این خسرو بلند اقبال

که پیش رفعت جاهش خجل بود کیوان

جلوس کرد به روز خجستهٔ نوروز

ز یاری فلک و نصرت خدای جهان

دگر برای چه زین باغ هر کف خاکی

ز خرمی نشود رشک روضهٔ رضوان

خلاصه از مدد بخت تکیه زد مشتاق

چو بر سریر شهنشاهی آن رفیع‌مکان

نوشت خامه دو مصرع که سال تاریخش

ز هر یکیش شود بی‌کم و زیاد عیان

رساند مژدهٔ شاهی به گوش اهل جهان

جلوس نادر آفاق شاه جم دربان

 
 
 
عنصری

توانگری و بزرگی و کام دل بجهان

نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان

یمین دولت کایام ازو شود میمون

امین ملت کایمان ازو شود تابان

همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان

نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان

یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک

امین ملت محمود پادشاه جهان

خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان

برنگ لاله می از یار لاله روی ستان

جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم

می جوان بجوان ده درین بهار جوان

بشادکامی امروز داد خویش بده

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

اگر نجست زمانه بلای خلق جهان

چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان

اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین

چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان

اگر نگشت دل من تنور آتش عشق

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شب دراز و ره دور و غربت و احزان

چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان

بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار

دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان

مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه