نه صیدی جان برد از صیدگاه چشم فتانت
نه تیری کم شود از ترکش پرتیر مژگانت
ندارد چشمه وصلت نشان چون نسپرد جانرا
خضر هم تشنه لب در جستجوی آب حیوانت
مکن دست رقیبان را به خود گستاخ میترسم
گل از بسیاری گلچین نماند در گلستانت
نجویم بهر گلگشت چمن از قید آزادی
که خوشتر باشدم از طرف گلشن کنج زندانت
تو دادم میدهی داد از تو گر خواهم دریغ اما
ندارم دست گستاخی که آویزم بدامانت
تغافل پیشه یارا چون ننالم از تو دیری شد
که محرومم ز جور آشکار و لطف پنهانت
تو از می با حریفان در چمن سرخوش چه غم داری
که از حسرت دهد مشتاق جان در کنج زندانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عاشقانه و درد و حسرت گوینده اشاره دارد. شاعر در بیان آرزوی وصال محبوبش و ناراحتی از دوری و جدایی از اوست. او از زیبایی و جذابیت چشمان معشوق میگوید و به تشنگی دل اشاره میکند که همچون خضر در پی آب زندگی است. شاعر نگران است که رقیبانش به محبوب نزدیک شوند و از این نگرانی میگوید که زیبایی گل در باغش کم رنگ میشود. در ادامه، او از عشق و دلبستگیاش میگوید که در عین حال نمیتواند خود را به محبوب نزدیک کند و از درد حسرت و محرومیتش از محبت او سخن میگوید. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که در تنهایی و دوری از محبوب، شادکامی در چمن و مینوشی حریفان برای او معنا ندارد.
هوش مصنوعی: چشم زیبای تو حتی از شکارچی هم موفقتر است و هیچ کاهشی در قدرت تیراندازی مژگانت احساس نمیشود.
هوش مصنوعی: چشمه وصال تو نشانی ندارد، چرا که جان را فدای تو نکردهاند. حتی خضر، که همواره تشنه است، در جستجوی آب حیات تو به سر میبرد.
هوش مصنوعی: دست رقیبان را به خودت نزدیک نکن، زیرا میترسم که گلها از گلچینی زیاد دیگر در باغ تو باقی نماند.
هوش مصنوعی: من برای گردش در باغ چمن، از آزادی نمیگذرم؛ چرا که زندگی در گوشهی زندان برای من شیرینتر است از اینکه در یک گلستان باشم.
هوش مصنوعی: من به تو میبخشم، اما اگر بخواهم از تو چیزی بگیرم، دریغ میدارم؛ زیرا جرأت آن را ندارم که دامن تو را بگیرم.
هوش مصنوعی: دوست من بیخبر است از حال من و من هم از او شکایت نمیکنم، زیرا مدتهاست که از ظلم علنی و محبت پنهان او محرومم.
هوش مصنوعی: تو در کنار دوستانت و در حال نوشیدن شراب خوشحال هستی، اما چه نگرانی داری وقتی کسی که عاشق توست، به خاطر حسرت و دوری از تو در گوشهای از زندان رنج میبرد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سحرگه چون برانگیزد ز خواب آهنگ میدانت
بفال سعد بنماید قمر روی از گریبانت
دهان غنچه از شادی بماند باز اگر گویم
که با وی نسبتی دارد لب چون غنچه خندانت
بهر مجلس که بنشینی هزاران فتنه برخیزد
[...]
ترا صد خوبی و بر هر یکی صد دیده حیرانت
مرا یک جان و میخواهم شوم صد بار قربانت
قیامت در صباح حشر باشد وه چه حال است این
که در هر صبح برخیزد قیامت از گریبانت
به خونخواهی عنانت را که گیرد آفتاب من
[...]
دل یوسف نژادان یوسف چاه زنخدانت
گریبان چاک می روید گل از شوق گریبانت
سپاه غمزه ات را در هزیمت فتح می باشد
شکست افتاد در دلها چو برگردید مژگانت
حریف دادخواهان نیستی بیداد کمتر کن
[...]
هوا را سرافرازی می دهد نخل خرامانت
تذروستان شود روی زمین از موج جولانت
ز حیرت سرگرانی کم نگه اما چه می دانی
که نرگسدان کند باغ نگه را چشم خندانت
جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت
چه سنگین بود یارب سایهی دیوار مژگانت
تحیر بر سراپای تو واکردهست آغوشی
که چون طاووس نتوان دید بیرونگلستانت
کدورت تا نچیند جوهر شمشیر استغنا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.