گنجور

 
مشتاق اصفهانی

نه صیدی جان برد از صیدگاه چشم فتانت

نه تیری کم شود از ترکش پرتیر مژگانت

ندارد چشمه وصلت نشان چون نسپرد جانرا

خضر هم تشنه لب در جستجوی آب حیوانت

مکن دست رقیبان را به خود گستاخ میترسم

گل از بسیاری گلچین نماند در گلستانت

نجویم بهر گلگشت چمن از قید آزادی

که خوشتر باشدم از طرف گلشن کنج زندانت

تو دادم میدهی داد از تو گر خواهم دریغ اما

ندارم دست گستاخی که آویزم بدامانت

تغافل پیشه یارا چون ننالم از تو دیری شد

که محرومم ز جور آشکار و لطف پنهانت

تو از می با حریفان در چمن سرخوش چه غم داری

که از حسرت دهد مشتاق جان در کنج زندانت

 
 
 
ابن یمین

سحرگه چون برانگیزد ز خواب آهنگ میدانت

بفال سعد بنماید قمر روی از گریبانت

دهان غنچه از شادی بماند باز اگر گویم

که با وی نسبتی دارد لب چون غنچه خندانت

بهر مجلس که بنشینی هزاران فتنه برخیزد

[...]

اهلی شیرازی

ترا صد خوبی و بر هر یکی صد دیده حیرانت

مرا یک جان و می‌خواهم شوم صد بار قربانت

قیامت در صباح حشر باشد وه چه حال است این

که در هر صبح برخیزد قیامت از گریبانت

به خونخواهی عنانت را که گیرد آفتاب من

[...]

کلیم

دل یوسف نژادان یوسف چاه زنخدانت

گریبان چاک می روید گل از شوق گریبانت

سپاه غمزه ات را در هزیمت فتح می باشد

شکست افتاد در دلها چو برگردید مژگانت

حریف دادخواهان نیستی بیداد کمتر کن

[...]

اسیر شهرستانی

هوا را سرافرازی می دهد نخل خرامانت

تذروستان شود روی زمین از موج جولانت

ز حیرت سرگرانی کم نگه اما چه می دانی

که نرگسدان کند باغ نگه را چشم خندانت

بیدل دهلوی

جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت

چه سنگین بود یارب سایه‌ی دیوار مژگانت

تحیر بر سراپای تو واکرده‌ست آغوشی

که چون طاووس نتوان دید بیرون‌گلستانت

کدورت تا نچیند جوهر شمشیر استغنا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه