گنجور

 
مشتاق اصفهانی

ننالم در قفس ای گل ز جور خار هجرانت

از آن نالم که نالد مرغ دیگر در گلستانت

جفا بس رحم کن بر این تن نازک مباد ای گل

برسم دادخواهان خاری آویزد به دامانت

درین وادی ز هر مشت گل آید بوی خون گویا

صبا افشانده هر سو گردی از خاک شهیدانت

کشیدم زیر تیغت ناله اما چه می‌کردم

خدا ناکرده گر می‌کرد از قتلم پشیمانت

مکن مشتاق ترک او ز رشک مدعی ورنه

به زودی می‌کشد صبر کم و درد فراوانت