گنجور

 
مشتاق اصفهانی

شب وصل است و آمد یار غیرش از قفا امشب

غم هجران چو فردا خواهد آمد گو بیا امشب

تو چون رفتی نه ماهی بی‌رخت نه هفته مانم

فراغم میکشد البته یا امروز یا امشب

ز هجرت سوختم دیروز و دیشب آه اگر باشم

چون دیروز از تو دور امروز و چون دیشب جدا امشب

شب هجر است و از اشگ جگر گون تا سحر بی‌او

بخون من خفته آیا خفته بی‌من او کجا امشب

ز بزمم رفت دوش و آمد امشب مردم از خجلت

که از دیشب ز هجرش مانده بودم زنده تا امشب

مگر دیشب چراغ محفل بیگانگان بودی

که از چشمت نمی‌بینم نگاه آشنا امشب

زهر شب امشبم مشتاق نالان‌تر ز هجرانش

چه خواهم گر نه مرگ خویش خواهم از خدا امشب