گنجور

 
مشتاق اصفهانی

نیامد بر لبم آهی ز سوز عشق تا بودم

سراپا سوختم اما بکس ظاهر نشد دودم

قدح‌پیما تو با اغیار دوش و تا سحر هر دم

من از حسرت ز خون دل چه ساغرها که پیمودم

سزد اشک ار بدامن بستر دیار از رخم اکنون

که صدره دامن پاکش بخون دیده آلودم

ز عمر کوتهم در آخر بزم فلک شمعی

که دیرم آسمان افروخت اما میکشد زودم

بس اینم کز خریداران یوسف طلعتی باشم

سر موئی ز سودای محبت نبود ارسودم

براه وعده بودم مضطرب عمری چو یار آمد

بپایش از نشاط افتادم و جان دادم آسودم

میفکن همچو نقش پابراهش از جفاروئی

که بر پای سگ کوی تو عمری از وفا سودم

ننالم گر به خفت راندی از بزمم از این نالم

که مقبول تو اغیار و من بدبخت مردودم

فغان از سرکشیهای تو ای سروسهی کاخر

برآمد جانم اما برنیامد از تو مقصودم

ندارم بهره از لطف عامت لیک جور تو

باین گز دیگران مخصوص من شد از تو خشنودم

نشد صاف می وصلت نصیبم هرگز و عمری

چه خونها کز غمت از پردهای چشم پالودم

نترسم از فنا مشتاق کز اعجاز عشق آمد

که صد ره گر شوم معدوم سازدباز موجودم

 
 
 
کسایی

جوانی رفت و پنداری بخواهد کرد بدرودم

بخواهم سوختن دانم که هم اینجا بپرهودم

به مدحت کردن مخلوق ، روح ِ خویش بشخودم

نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم

فرخی سیستانی

دلا یار دگر جستی بدین کار از تو خوشنودم

تو از زاری بیاسودی من از خواری بیاسودم

تن اندر مهر آن کز من نیندیشد بفرسودم

روان اندر هوا و مهر بد مهری بیالودم

نه روزی راست بنشستم نه یک شب شادبغنودم

[...]

نسیمی

به بوی زلف مشکینت گرفتار صبا بودم

چه دانستم من خاکی که عمری باد پیمودم

مرا چون عود می‌سوزی و بوی من همی‌آید

که روزی یا شبی ناگه (بگیرد) دامنت دودم

من از دیده چه‌ها دیدم! چه‌ها آورد بر رویم

[...]

محتشم کاشانی

ز لطف و قهر او و در خندهای گریه آلودم

نمی‌یابم که مقبولم نمی‌دانم که مردودم

ز جرمم در گذر یا بسملم کن به کی داری

در آب و آتش از امید بود و بیم نابودم

به یک تقصیر در مجلس به گرد خجلت آلودی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه