گنجور

 
مشتاق اصفهانی

یارم بکنار امشب آمد

جانی ز نوم به قالب آمد

بازآ که چو ساغر پر از می

جانم ز غم تو بر لب آمد

وصل تو بهجر شد مبدل

روزم رفت وز پی شب آمد

از سوز غمت فغان که دوزخ

یک شعله ز تاب این تب آمد

عشق استادیست کز ازل عقل

چون طفلانش بمکتب آمد

تو ای مه مهروش که حالت

سرمایه رشگ کوکب آمد

آن مطلوبی که طالبان را

سودای تو عین مطلب آمد

سیب ز نخت که منزل او

بالای ترنج غبغب آمد

گر نیمه شبی بدست مشتاق

آمد به هزار یارب آمد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode