مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

یارم به کنار امشب آمد

جانی ز نوم به قالب آمد

بازآ که چو ساغر پر از می

جانم ز غم تو بر لب آمد

وصل تو به هجر شد مبدل

روزم رفت وز پی شب آمد

از سوز غمت فغان که دوزخ

یک شعله ز تاب این تب آمد

عشق استادیست کز ازل عقل

چون طفلانش به مکتب آمد

تو ای مه مهروش که حالت

سرمایه رشک کوکب آمد

آن مطلوبی که طالبان را

سودای تو عین مطلب آمد

سیب زنخت که منزل او

بالای ترنج غبغب آمد

گر نیمه شبی به دست مشتاق

آمد به هزار یارب آمد