گنجور

 
مشتاق اصفهانی

مرا بخت سبز از فلک دوش بود

که آن سرو نازم در آغوش بود

ز غمخواری وصل او در دلم

غم هر دو عالم فراموش بود

نگاهش بمن در سوال و جواب

سراپا زبان جمله تن گوش بود

چگویم پس از هجر از وصل وی

که آن جمله نیش این همه نوش بود

لبش داشت صد رنگ با من سخن

نه چون غنچه از ناز خاموش بود

ز صهبای وصلش دلم تا سحر

برنگ خم باده در جوش بود

ز سیل سرشکم چو شبهای هجر

گهی تا کمرگاه و تا دوش بود

چه فیض امشب از وصل مشتاق دید

کز این باده تا صبح بیهوش بود

 
 
 
فردوسی

نشسته بدر بر گلینوش بود

که گفتی زمین زو پر از جوش بود

سرایندهٔ فرامرزنامه

نگهبان ایران کیانوش بود

که در جنگ او شیر بی توش بود

سعدی

مرا راحت از زندگی دوش بود

که آن ماهرویم در آغوش بود

چنان مست دیدار و حیران عشق

که دنیا و دینم فراموش بود

نگویم می لعل شیرین گوار

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه