ناله به کوی او دلم بهر چه بس نمیکند
یار ستیزه کار من یاری کس نمیکند
نیست به فکر سینهام گم شده دل که چون رهد
مرغ اسیر از قفس یاد قفس نمیکند
گر نه ضعیف ما خود و همت ما بود قوی
بهر چه عنکبوت ما صید مگس نمیکند
منع مکن ز نالهام کآنچه به من جدا ز تو
سوز فراق میکند شعله به خس نمیکند
نیست دم مرا اثر ورنه قفای محملش
میکنم آنقدر که من ناله جرس نمیکند
دل مگرت خبر دهد گاه ز حالم از تپش
ورنه ضعیف نالهام کار نفس نمیکند
دل کشد از نگاه او آنچه به مست روز و شب
بیم جفای شحنه و جور عسس نمیکند