گنجور

 
مشتاق اصفهانی

خضاب از خون عاشق کن نگاری کرده‌ام پیدا

نگار سر و قد گلعذاری کرده‌ام پیدا

بتی من جسته‌ام کز چهره‌اش پیداست نور حق

عجب آیینه و آیینه‌داری کرده‌ام پیدا

به یک ابرش جهاندن شعله در هر خرمن اندازد

ز برق آتش عنان تر شهواری کرده‌ام پیدا

خدنگ غمزه سرکش کرده‌ای صیادوش شوخی

بت صیدافکن عاشق شکاری کرده‌ام پیدا

سزد در داد اول بازم ار نقد دل و دین را

دغل دشمن حریف خوش‌قماری کرده‌ام پیدا

کنار از بوالهوس جویی به عاشق مهربان خویی

به دشمن دشمنی با یار یاری کرده‌ام پیدا

چه خواهم کرد مشتاق ار ببازم عشق با خوبان

خجسته شغلی و فرخنده کاری کرده‌ام پیدا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode