گنجور

 
فضولی

به دل از گلعذاری خارخاری کرده‌ام پیدا

بحمدالله نیم بیکار کاری کرده‌ام پیدا

درین گلشن چو گلبن از جفای گردش گردون

بسی خون خورده‌ام تا گلعذاری کرده‌ام پیدا

به خون دیده و دل کرده‌ام صید سگ کویش

سگ صیدم درین صحرا شکاری کرده‌ام پیدا

به گرداب سرشک افتاده‌ام در دور گیسویش

چه باک از فتنه دوران حصاری کرده‌ام پیدا

به من بسپرده پنهان گلرخان نقد غم خود را

میان گلرخان خوش اعتباری کرده‌ام پیدا

خیالت همدم و همراز من بس روز تنهایی

ز تو مستغنیم غیر از تو یاری کرده‌ام پیدا

فضولی درد دل با سایه می‌گویم نیم بی‌کس

بحمدالله که چون خود خاکساری کرده‌ام پیدا

 
 
 
محتشم کاشانی

من از رغم غزالی شهسواری کرده‌ام پیدا

شکاری کرده‌ام گم جان شکاری کرده‌ام پیدا

زلیخا طلعتی را رانده‌ام از شهر بند دل

به مصر دلبری یوسف عذاری کرده‌ام پیدا

زمام ناقه محمل نشینی داده‌ام از کف

[...]

سام میرزا صفوی

دگر ای هم نشینان خار خاری کرده ام پیدا

عجب نازک نهالی، گلعذاری کرده ام پیدا

مشتاق اصفهانی

خضاب از خون عاشق کن نگاری کرده‌ام پیدا

نگار سر و قد گلعذاری کرده‌ام پیدا

بتی من جسته‌ام کز چهره‌اش پیداست نور حق

عجب آیینه و آیینه‌داری کرده‌ام پیدا

به یک ابرش جهاندن شعله در هر خرمن اندازد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مشتاق اصفهانی
آشفتهٔ شیرازی

بیا ساقی شراب خوشگواری کرده‌ام پیدا

شراب خوشگوار بی‌خماری کرده‌ام پیدا

ز رنج باده دوشین حریف ار دردسر دارد

به میخانه حریف میگساری کرده‌ام پیدا

شکست ار تار مطرب یا که مزمارش نمی‌خواند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه