گنجور

 
محتشم کاشانی

زهی بر حشمت گردون اساست

ز حیرت دیدهٔ افلاک خیره

به من لطف دی و امروزت آخر

چه باشد گر بود بر یک و تیره

نمائی گر به جای لطف موعود

عطائی از عطایای صغیره

شود جود تو را مقدار ناقص

شود طبع تو را آهسته تیره

قضای حاجت من گر ثوابست

برای روز بد بادت ذخیره

دراز بخت من ناکس گناهست

گناهی میکنی باری کبیره