گنجور

 
محتشم کاشانی

ای جوان بخت سرافراز که بر خاک درت

خسرو تخت فلک سوده جبین صد باره

وی درم پاش سنی پیشه که بر اهل نیاز

بوده اهل کرمت قطره فشان همواره

هست شش ماه که از بهر دعا گوئی تو

خواب را کرده‌ام از دیدهٔ خود آواره

روز هم خواهشم این بوده که در هیچ محل

نگذارد صمد چاره برت بیچاره

در ثنای تو هم از یاوری طبع بلند

رانده‌ام بر سر سیاره و ثابت باره

وز تو آن دیده‌ام امسال که گر شرح کنم

خاطرت جامه طاقت کند از غم پاره

شکوه هرچند که از چون تو مطاعی کفر است

ای مطیعان تو هم ثابت و هم سیاره

این اثر داد ثنا خوانی سی روزهٔ من

که تو از من ببری روزی سی نان خواره