گنجور

 
محتشم کاشانی

همان اوج دولت شاه یحیی

که پروازش گذشت از ذروهٔ ماه

به تنگ آمد دلش ناگه ازین بوم

ز هم پروازی اقران و اشباه

چو بود از زمرهٔ همت بلندان

ز شاخ سدره گردید آشیان خواه

چو بیرون از جهان می‌رفت می‌گفت

زبان هاتفان الخلد مثواه

چو او را جان برآمد برنیامد

ز جان خلق غیر از آه جانکاه

چو تاریخش طلب کردم خرد گفت

برون شد شاه یحیی از جهان آه