گنجور

 
محتشم کاشانی

ای مهین آصفی که عالم را

آستان تو ملجاء است و پناه

وی گزین سروری که بر کرمت

راستان دو عالمند گواه

وزرای دگر که داشته‌اند

عزت و شان خود به جود نگاه

چون ازیشان چو شاعران دگر

همت من نبوده احسان خواه

جو و کاهی برای استر من

می‌فرستاده‌اند بی‌اکراه

تو که از لطف خالق رازق

بر همه فایقی به حشمت و جاه

یا چو حکام سابق از احسان

بفرست از برای او جو و کاه

یا برای ملازمان دگر

بستان از من این بلای سیاه

ورنه مانند برق خرمن‌سوز

سر به صحراش میدهم ناگاه

کز تف شعله‌های آتش جوع

نگذراد درین حدود گیاه