گنجور

 
محتشم کاشانی

نگشتی یار من تا طور یاری‌های من بینی

نبردی دل ز من تا جان‌سپاری‌های من بینی

ندادی اختیار کشتن من ترک چشمت را

که در جان باختن بی‌اختیاری‌های من بینی

دگرگون حال زان خالم نکردی تا حسودان را

بر آتش چون سپند از بی‌قراری‌های من بینی

گران بارم نکردی از غم مردآزمای خود

که با نازکدلی‌ها بردباری‌های من بینی

نشد در جام بهر امتحانم بادهٔ وصلت

که با چندین هوس پرهیزگاری‌های من بینی

به قصد جان نخواندی دادی از نقد وفا بر من

که در نرد محبت خوش‌قماری‌های من بینی

نکردی محرم رازم که بهر امتحان هم خود

به غمازی درآیی رازداری‌های من بینی

نکردی ذکر خود را زیور لفظم که چون خوانی

کتاب عاشقان را یادگاری‌های من بینی

نشد کاری به جنبش کلک فکر محتشم یعنی

نگار من شوی دیوان‌نگاری‌های من بینی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
هاتف اصفهانی

کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی

چو شمع از چشم گریان اشکباری‌های من بینی

کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش می‌دیدی

که امشب گریه‌های زار و زاری‌های من بینی

کجایی ای قدح‌ها از کف اغیار نوشیده

[...]

آذر بیگدلی

کنی تا چند آزارم که زاری‌های من بینی؟!

به یاری کوش چون یاران، که یاری‌های من بینی!

سپردم دل، چو روز اولم دیدی، سرت گردم؛

بیا تا روز آخر جان‌سپاری‌های من بینی

تو کز شوخی قرارت نیست بر مرکب، تماشا کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه