محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸

نگشتی یار من تا طور یاری‌های من بینی

نبردی دل ز من تا جان‌سپاری‌های من بینی

ندادی اختیار کشتن من ترک چشمت را

که در جان باختن بی‌اختیاری‌های من بینی

دگرگون حال زان خالم نکردی تا حسودان را

بر آتش چون سپند از بی‌قراری‌های من بینی

گران بارم نکردی از غم مردآزمای خود

که با نازکدلی‌ها بردباری‌های من بینی

نشد در جام بهر امتحانم بادهٔ وصلت

که با چندین هوس پرهیزگاری‌های من بینی

به قصد جان نخواندی دادی از نقد وفا بر من

که در نرد محبت خوش‌قماری‌های من بینی

نکردی محرم رازم که بهر امتحان هم خود

به غمازی درآیی رازداری‌های من بینی

نکردی ذکر خود را زیور لفظم که چون خوانی

کتاب عاشقان را یادگاری‌های من بینی

نشد کاری به جنبش کلک فکر محتشم یعنی

نگار من شوی دیوان‌نگاری‌های من بینی