گنجور

 
محتشم کاشانی

بریدی از من آن پیوند با بدخواه هم کردی

عفی‌الله خوب رفتی لطف فرمودی کرم کردی

شکستی از ستم پیمان چون من نیک‌خواهی را

تکلف بر طرف بر خویش بیش از من ستم کردی

به دست امتیاز خود چو دادی خامه دقت

چه بد دیدی که حرف بد به نام ما رقم کردی

من از مهر تو هر کس را که با خود ساختم دشمن

تو با او دوست گشتی هرچه طبعش خواست هم کردی

تفاوت ارچه شد پیدا که در خیل هواداران

یکی را کاستی حرمت یکی را محترم کردی

چرا کوه وفائی را که بد از نه سپهر افزون

ز هم پاشیدی و ریگ بیابان عدم کردی

مقام قرب خود دادی رقیب سست بیعت را

کرا بنگر به جای عاشق ثابت قدم کردی

نگون کردی لوای دوستان این خود که کرد آخر

که در عالم به دشمن دوستی خود را علم کردی

چه جای دوست کس با دشمن خود این کند هرگز

که بی‌موجب تو بدپیمان چنین با محتشم کردی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی

به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی

قلم بر بی‌دلان گفتی نخواهم راند و هم راندی

جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی

بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی

[...]

اوحدی

مرا با جمع رندانی که در دیرند ضم کردی

چو دیر از غیر خالی شد در خلوت بهم کردی

نهادی مجلس بزمی بر آواز رباب و نی

چو لعلت میر مجلس شد به می دادن ستم کردی

به شوخی عقل فرزانه، چو ره برد اندر آن خانه

[...]

مشتاق اصفهانی

به خون غلتانم از تیر نگاه دم به دم کردی

نظر کن ای شکارافکن چه با صید حرم کردی

ز هجران طاقتم را طاق دیدی ریختی خونم

جز ای خیر بادت لطف فرمودی کرم کردی

ندارم شکوه از بی‌مهریت اما از این داغم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه