زین گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم
فرداست که سر حلقه ارباب جنونم
بار دلم از کوه فزونست عجب نیست
گر خم شود از بار چنین قد چو نونم
تا بندهٔ مه خود شدم ایام
از قید دگر سیمبران کرد برونم
چشمت به خدنگ مژهکار دل من ساخت
نگذاشت که تیغت شود آلوده به خونم
صد شکر که چون لاله به داغ کهن دل
آراسته در عشق تو بیرون و درونم
من محتشم شاعر و شیرین سخن اما
لال است زبانم که به چنگ تو زبونم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساسات عمیق و جنونآمیز خود را بیان میکند. او خود را به عنوان یک حلقه در مشق جنون معرفی میکند و از سنگینی بار دلش میگوید که همچون کوه سنگین است. عشق او، او را مستقل کرده و از قید دیگران رها کرده است. چشمان معشوقش به دل او آسیب زده و او را در عشق به نوعی در درون و بیرون آراسته کرده است. در نهایت، با وجود اشعار زیبا و مهارتش در شعر، احساس بیزبانی و ناتوانی در بیان عشقش به معشوق را ابراز میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از حالتی صحبت میکند که به نوعی مانند تمرین جنون است. او به خود میبالد که در این حالت، مانند حلقهای در جستجوی عشق و جنون قرار دارد و احساس میکند که در آینده، به نقطهای خاص و مهم خواهد رسید که به اوج عشق و جنونش خواهد انجامید.
هوش مصنوعی: دل من از غم و درد به شدت سنگین است و این طبیعی است که زیر چنین باری خم شود، همانطور که یک نون نرم و شکننده نخواهد توانست وزن زیادی را تحمل کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به محبوب خود وابسته شدم، روزها مرا از قید دیگران رها کردند.
هوش مصنوعی: چشمان تو مانند تیرکمان دل من را هدف قرار داده و باعث شدهاند که شمشیرت به خون من آلوده نشود.
هوش مصنوعی: بسیار خوشحالم که مانند لالهای با زیبایی دلنواز، در عشق تو، هم درونی زیبا و هم بیرونی زیبا دارم.
هوش مصنوعی: من شاعر و خوشزبان هستم، اما زبانم گنگ است و توان بیان احساساتم را در برابر تو ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن کس که از او صبر محال است و سکونم
بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم
پرسید که چونی ز غم و درد جدایی
گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم
زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد
[...]
در هجر تو زین گونه که بی صبر و سکونم
دادند همه خلق گواهی به جنونم
یاران ز من دل شده پرسند که چونی؟
من بیخودم از خود خبرم نیست که چونم
خواهم که به چنگ آورم آن زلف نگونسار
[...]
عشق آمد و پر شد همه بیرون و درونم
در سر همه سودا شد و در دل همه خونم
دیرست که دیوانهام و عاشق و سرمست
اما به خرابی نه بدینسان که کنونم
موئی شدم از بس که بلا بر سرم آمد
[...]
آن ترک که غارتگر صبر است و سکونم
گو باز بیا تا که کشی پنجه بخونم
آن روز که زد طاق نهان خانه عشقت
من بار تو بر فرق نهاده چو ستونم
در اوج محبت دو سه بالی بزدم بیش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.