گنجور

 
محتشم کاشانی

زین گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم

فرداست که سر حلقه ارباب جنونم

بار دلم از کوه فزونست عجب نیست

گر خم شود از بار چنین قد چو نونم

تا بندهٔ مه خود شدم ایام

از قید دگر سیمبران کرد برونم

چشمت به خدنگ مژه‌کار دل من ساخت

نگذاشت که تیغت شود آلوده به خونم

صد شکر که چون لاله به داغ کهن دل

آراسته در عشق تو بیرون و درونم

من محتشم شاعر و شیرین سخن اما

لال است زبانم که به چنگ تو زبونم