در هجر تو زین گونه که بی صبر و سکونم
دادند همه خلق گواهی به جنونم
یاران ز من دل شده پرسند که چونی؟
من بیخودم از خود خبرم نیست که چونم
خواهم که به چنگ آورم آن زلف نگونسار
اینست که یاری ندهد بخت نگونم
بر من گذری کن که به دیدار جمالت
ز اندازه برون است تمنّای درونم
ناخورده یکی جرعه ز سرچشمه نوشَت
چشم تو چرا گشت چنین تشنه به خونم
دل درشکن زلف پریشان تو بستم
زیرا نه قرار است ازین پس نه سکونم
هر ظلم که بتواند و هر جور که باشد
با من کند ایّام که دیوار زبونم
پروانه رخسار چو شمع تو جلال است
چون سوختی از چشم مینداز کنونم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن کس که از او صبر محال است و سکونم
بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم
پرسید که چونی ز غم و درد جدایی
گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم
زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد
[...]
عشق آمد و پر شد همه بیرون و درونم
در سر همه سودا شد و در دل همه خونم
دیرست که دیوانهام و عاشق و سرمست
اما به خرابی نه بدینسان که کنونم
موئی شدم از بس که بلا بر سرم آمد
[...]
زین گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم
فرداست که سر حلقه ارباب جنونم
بار دلم از کوه فزونست عجب نیست
گر خم شود از بار چنین قد چو نونم
تا بندهٔ مه خود شدم ایام
[...]
آن ترک که غارتگر صبر است و سکونم
گو باز بیا تا که کشی پنجه بخونم
آن روز که زد طاق نهان خانه عشقت
من بار تو بر فرق نهاده چو ستونم
در اوج محبت دو سه بالی بزدم بیش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.