گنجور

 
محتشم کاشانی

سرو خرامان من طره پریشان رسید

سلسلهٔ عشق را سلسله جنبان رسید

چاک به دامان رساند جیب شکیبم که باز

سرو قباپوش من برزده دامان رسید

چشم زلیخای عشق باز شد از خواب خویش

هودج یوسف نمود فتنه ز کنعان رسید

محمل لیلی حسن ناقه ز وادی رساند

بر سر مجنون عشق شوق شتابان رسید

باره شیرین نهاد سر به ره بیستون

کوه کن غصه را قصه به پایان رسید

کرد شهنشاه عشق بر در دل شد بلند

کشور بی‌ضبط را مژدهٔ سلطان رسید

خانهٔ مردم نهاد رو به خرابی که باز

دجلهٔ چشم مرا نوبت طوفان رسید

در نظر اولم اشک به دل شد به خون

بس که به دل زخمها زان بت فتان رسید

آن که ز خاصان او طاقت نازی نداشت

از پی آزردنش کار به درمان رسید

بر لب زخم دلم در نفس آخرین

شکر که از دست دوست شربت پیکان رسید

جان شکیبنده را صبر به جانان رساند

محتشم خسته را درد به درمان رسید

 
 
 
فلکی شروانی

روز طرب رخ نمود روزه به پایان رسید

رایت سلطان عید بر سر میدان رسید

خسرو شب سجده برد بر در سلطان روز

دوش ز درگاه او پشت به خم زآن رسید

بود به میدان عید پیکر خورشید گوی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فلکی شروانی
مولانا

آمد شهر صیام سنجق سلطان رسید

دست بدار از طعام مایده جان رسید

جان ز قطیعت برست دست طبیعت ببست

قلب ضلالت شکست لشکر ایمان رسید

لشکر والعادیات دست به یغما نهاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
صوفی محمد هروی

آه که بی روی دوست عمر به پایان رسید

وز غم هجران یار نعره به کیوان رسید

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
محتشم کاشانی

دوش ز ره قاصدی خرم و خندان رسید

کز نفس او به دل رایحهٔ جان رسید

از سرو بر چون فشاند گرد معنبر نسیم

فیض به پست و بلند از اثر آن رسید

روی بشارت نمود زآینهٔ صدق و گفت

[...]

نورعلیشاه

افسر سلطان گل جانب بستان رسید

لشگر دیماه را عمر بپایان رسید

چند فلک در چمن باز و بساط نشاط

بس ز دل بلبلان بر فلک افغان رسید

تا زندم همچو گل چاک بدامان جان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه