گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
محتشم کاشانی

شوم هلاک چو غیری خورد خدنگ تو را

که دانم آشتئی در قفاست جنگ تو را

که کرده پیش تو اظهار سوز ما امروز

که آتش غضب افروخته است رنگ تو را

مصوران قلم از مو کنند تا نکشند

زیاده از سرموئی دهان تنگ تو را

زمان زمان کنم افزون جراحت تن خویش

ز بس که بوسه زنم زخمهای سنگ تو را

جریده گرد من امشب گرت رفیقی نیست

چه باعث است به ره دمبدم درنگ تو را

به مدعی پر و بالی مده که پروازش

بباد بر دهد ای سرو نام و ننگ تو را

ز حرف پر دلی محتشم پرست جهان

ز بس که جای به دل می‌دهد خدنگ تو را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode