شهریار من مرا پابست هجران کرد و رفت
شهر را بر من ز هجر خویش زندان کرد و رفت
وقت رفتن داد تیغ غمزه را زهراب ناز
وان نگه کردن مرا صد رخنه در جان کرد و رفت
من فکندم خویش را از خاکساری در رهش
او ز استغنا مرا با خاک یکسان کرد و رفت
غایب از چشمم چو میشد با نگاه آخرین
خانهٔ چشم مرا از گریه ویران کردو رفت
روز اقبال مرا در پی شب ادبار بود
کز من آن خورشید تابان روی پنهان کرد و رفت
باد یارب در امان از درد بیدرمان عشق
آن که دردم داد و نومیدم ز درمان کرد و رفت
دوزخی تابنده شد بهر عذاب محتشم
دوش کان کافر دلش تاراج ایمان کرد و رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار دل بر بود و از من روی پنهان کرد و رفت
ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت
تا به زنجیر کسی سر درنیارد بعد از این
حلقهای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت
یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت
[...]
آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت
ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت
آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود
جمع ما را، همچو زلف خود، پریشان کرد و رفت
قالب فرسوده ما خاک بودی کاشکی!
[...]
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت
برگ عیش پنج روزم را به دامان کرد و رفت
آه دود تلخکامان کار خود را می کند
زلف پندارد را خاطر پریشان کرد و رفت
ذره ای از آفتاب عشق در آفاق نیست
[...]
دلبر قصاب آمد جا به دکان کرد و رفت
دنبه خود را به سیخ ما نمایان کرد و رفت
نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت
برگ عیشش عندلیبان را پریشان کرد و رفت
مشفق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت
لاله زار سینهٔ ما را نیستان کرد و رفت
رنگ و بویی کز رخ و زلفش نسیم اندوخت دوش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.