گنجور

 
محتشم کاشانی

گرچه پای بندی عشق بی‌زنجیر نیست

از گریزش نیز غافل بودن از تدبیر نیست

در تصرف کوش تا عشقم شود کامل عیار

کانچه مس را زر تواند ساخت جز اکسیر نیست

حسن افسون است و دل افسون‌پذیر اما اگر

نیست افسون دم در افسون ذره‌ای تاثیر نیست

صید را هرچند زود خود برون آرد ز قید

در طریق ضبط او صیاد بی‌تقصیر نیست

پس برای مرهمی خوارم مکن کاندر دلم

خار خاری هست اما زخم تیغ و تیر نیست

ز اعتماد آن که در زلفت به یک تارم اسیر

چندم آری در جنون این تار خود زنجیر نیست

سر مده خیل ستم را در دل من چون هنوز

یک سر این کشور تو را در قبضهٔ تسخیر نیست

صید را اینجا خطر دارد تو خاطر جمع‌دار

ای دل وحشی که این صیاد وحشی‌گیر نیست

در وصال اسباب جمع و محتشم محروم از او

وصلت معشوق و عاشق گوئیا تقدیر نیست