گنجور

 
محیط قمی

سومین روز شعبان شده طالع آن ماه

که بود طلعت وی مطلع انوار الاه

پرتوی هست ز رخشنده رُخش، روشن صبح

از سواد خم مویش اثری شام سیاه

قصه حسن تو همّت عشّاق رُخش

داستانی است که مشهور بود، در افواه

شرح مویش نتوان گفتن، در مدت عمر

زانکه این قصه دراز آید و مدت کوتاه

زکجا می رسد این قافله سالار نفوس

که دو صد قافله جان آمده با وی همراه

از پی چشم بدش نام نهادستم مه

ورنه عکسی بود از مهر رُخش، رخشان ماه

آتش از یاد رخش گشت گلستان به خلیل

شد خیال ذقنش همدم یوسف در چاه

آیتی هست زدستش، ید بیضای کلیم

نفحه ی از دم قدسیش، دم روح الله

درگهش کشتی نوح است به دریای وجود

دفع طوفان فتن را بود آن ملک پناه

منبع آب بقا آمده خاک ره او

خضر را بوده به هر مرحله وی هادی راه

غیرت طوبی کوثر، قد و لعل لب او است

سید خلیل جوانان بهشت است آن شاه

«خیرة الله من الخلق ابی» گفته ی او است

شهدالله بعلو نسبش صدق گواه

مصطفی در حق او گفته «حسینّ منّی»

نفس خود خواند و اباعبدالله

تا فزایم شرف عرش برین، می گویم

باشدش عرش برین، فرش مبارک درگاه

قرن ها پیش ز آدم به نهان بود و عیان

سال عمرش بودی، هفت فزون از پنجاه

هر که را، زاد معاد است ولایش چو «محیط»

در جنان جای بود، گر بودش کوه گناه