گنجور

 
محیط قمی

مرغ دل پر در هوای آشنایی می‌زند

فرصتش بادا که پر در خوش هوایی می‌زند

گوش و دل بگشا و بشنو نغمهٔ جان بخش نی

کین شکر لب دم ز لعل دلربایی می‌زند

این نواهای مخالف را مدد از یک دم است

گرچه هر مطرب دم از دیگر نوایی می‌زند

عارفان دانند فرق، آواز خضر و غول را

ورنه در راه طلب آن هم صدایی می‌زند

پشت پا باید به عالم اسرار نیست

هرکه بینی در خور اندیشه رایی می‌زند

هیچ کس را آگهی از عالم اسرار نیست

هرکه بینی کاسه و با بوریایی می‌زند

همت درویش را نازم که کوس سلطنت

با سفالین کاسه و با بوریایی می‌زند

گر بداند لذت وارستگی سلطان قدم

در ره فقر و فنا با هر گدایی می‌زند

جبهه می‌ساید به درگاه شه مردان «محیط»

نقد قلب خویش را بر کیمیایی می‌زند