گنجور

 
محیط قمی

مرغ دل پر در هوای آشنایی می‌زند

فرصتش بادا که پر در خوش هوایی می‌زند

گوش و دل بگشا و بشنو نغمهٔ جان بخش نی

کین شکر لب دم ز لعل دلربایی می‌زند

این نواهای مخالف را مدد از یک دم است

گرچه هر مطرب دم از دیگر نوایی می‌زند

عارفان دانند فرق، آواز خضر و غول را

ورنه در راه طلب آن هم صدایی می‌زند

پشت پا باید به عالم اسرار نیست

هرکه بینی در خور اندیشه رایی می‌زند

هیچ کس را آگهی از عالم اسرار نیست

هرکه بینی کاسه و با بوریایی می‌زند

همت درویش را نازم که کوس سلطنت

با سفالین کاسه و با بوریایی می‌زند

گر بداند لذت وارستگی سلطان قدم

در ره فقر و فنا با هر گدایی می‌زند

جبهه می‌ساید به درگاه شه مردان «محیط»

نقد قلب خویش را بر کیمیایی می‌زند

 
 
 
خواجوی کرمانی

هم عفی الله نی که ما را مرحبائی می زند

عارفانرا در سراندازی صلائی می زند

آشنایانرا ز بیخویشی نشانی می دهد

بینوایانرا ز بی برگی نوائی می زند

اهل معنی را که از صورت تبرّا کرده اند

[...]

مشتاق اصفهانی

قاصدی باز آمد و حرفی ز جائی می‌زند

سوخت از شوقم که حرف آشنائی می‌زند

چون به صیدی غمزه‌ات تیر جفایی می‌زند

ناوک رشگی بجان مبتلائی می‌زند

چاره‌ام مر گست در بحر غمت از اضطراب

[...]

آذر بیگدلی

مطرب امشب ناله سر کرده است، نایی می‌زند

در میان ناله حرف آشنایی می‌زند

خدمت دیرین من بین، ورنه در آغاز عشق

هرکه را بینی دم از مهر و وفایی می‌زند

نو گرفتار است دل، از اضطراب او مرنج

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه